((زبان بی جان با مدلول های نامعلوم))
"زبان تمشک های وحشی"،درقالب طرح داستان یک زن و شوهر در آستانه جدایی،با توسل به اسطوره و زبان
... دیدن ادامه ››
به لایه های عمیق و گسترده تر روانی، سیاسی،اجتماعی ساحت انسانی در این جامعه ریشه می دواند تا در نهایت طرحی تقدیرگرایانه از تنهایی اش درافکند.
دنیا و داوود در دهمین سالگرد ازدواج شان تصمیم گرفته اند برای آخرین بار به دیدن مادر دنیا به شمال ایران سفر کنند و بعد از برگشتن از یکدیگر جدا شوند. این آیین هر سال تکرار شده است. کل نمایش در دنیای بینابینی واقعیت و خیال رخ می دهد.طراحی های صحنه و نور نمایش شاعرانه و سوررئالیستی است و با مضامین نمایشنامه همراهی می کند استفاده از مولتی مدیا،به لحاظ زیبایی شناختی ،تماتیک و انتقال گسست زمان ها و مکان ها و..کارآمد است.
سفرهای این زن و مرد گویی روایتی معاصر از سفر پیدایش می باشد.سفری که وارونه زاییدن است.این وارونگی در کلیت نمایش معنا می یابد.تمامی مناسبات و اتفاقات در خارج از زمان خطی پیشینی یا پسینی معمول،ناظر به روایت است. پسرک جوان خارج از روال حضور زن و مرد بر روی صحنه ظاهر می شود که بر صندلی های اتوموبیل نیمه شده و پشت تورهای نازک نشسته اند. گاهی با اسکیت حرکت می کند و رو به تماشاگران حرف می زند و از نقشه ی قتل این زوج در جاده صحبت می کند. در واقع جایی ایستاده که تمام لحظات زندگی زن و مرد را می شناسد.او در قالب شخصیت های مختلف بر آنها ظاهر می شود. تمشک فروش،تعمیرکار اتوموبیل،رستوران داری که گوشت آدم می پزد و حتی پسرنوجوانی که حسادت داوود را به دلیل جلب توجه دنیا به او برمی انگیزد و چه بسا در ناخودآگاه روایت دلالت های ادیپ وار برمی سازد. پسرمرموز شبیه ملک الموت نیز هست. زن و مرد او را درهاله ای از ابهام به یاد می آورند. پسرک یا دخترک تمشک فروش جاده. اما او دانیال، فرزند هنوز به دنیا نیامده این دو است و در حقیقت درحال جدال با تقدیرش می باشد. دانیال نمی خواهد به این دنیا پابگذارد. در تلاش است در فرصت مناسب والدینش را درآن شب بارانی جاده به کشتن دهد تا نطفه اش بسته نشود. او با تقدیرش به مبارزه برخواسته است.
در لایه های زیرین متن "زبان های تمشک های وحشی "،با نشانگان و ارجاعات فراوانی از اسطوره و تاریخ مواجه هستیم. در آن شب بارانی و جاده انحرافی ناآشنا همه ی شرایط برای تصادف و یا به دره فروافتادن اتوموبیل داوود و دنیا مهیا شده بود اما آنها خودشان را به هر نحوی به هتل بابل(شهرشمالی ایران)رساندندتا روزبعد به سمت خانه مادر دنیا حرکت کنند و درست درهمان شب نطفه ی دانیال بسته شد و آن دو دیگر از هم جدا نشدند اما مقدر شد حرف یکدیگر را نفهمند و تا آخر عمر درکنار یکدیگر تنها بمانند .دانیال خواب زندگی آنها را تعبیر می کند.
پنداری زن و مرد نه به هتل بابل که به برج بابل در پایتخت تمدن باستانی بابل پا گذاشتند .به خشم و لعن خدای زیگورات گرفتار آمدند و محکوم به سکوت و نافهمی زبان یکدیگر شدند که عاقبتی به جز تنهایی ابدی برایشان متصور نیست. حالا بدینسان با خشم خدای زیگورات قبیله زبان قبیله دیگر را نمی فهمد،حاکم زبان محکوم و زن و مرد حرف یکدیگر را نمی فهمند. دیگر انسان ها به زبان واحد سخن نمی گویند.
گویی شخصیت ها در "زبان تمشک های وحشی" در میانه جاده ای رهاشده اند و خاطرات از رویشان عبور می کنند. ماجراهایی که اتفاق افتاده اند و پایان گرفته و نیزخاطراتی که از آینده می آیند و هنوز به وقوع نپیوسته اند اما چون درباره شان صحبت می شود آنها را به خاطره بدل می کند.
دنیا درحال تدریس افعال مجهول انگلیسی در کلاس بود که برای اولین بار داوود را می بیند. رابطه بین شان شکل می گیرد اما وضعیت مجهول عشق شان هرگز معلوم نمی شود.در شروع همه چیز شورانگیز است آنها در حال اکتشاف همدیگرند،زن قاره ای مرموز و کشف نشده ...
اما از سال سوم معلوم می شوداکتشافات قاره جسم به آموزش و یادگیری درک زبان تن نمی انجامد و این زوج مانند بسیاری از زوج های دیگر با مشکل فهم زبان یکدیگر مواجه می شوند.با هم زندگی می کنند اما حرفی برای گفتن به یکدیگر ندارند یا یکدیگر را نمی بینند.نگاه ثمینی در طرح زبان بدن و موضوع برانگیزانندگی بسیار حایز اهمیت و جسورانه است.دنیا متوجه می شود داوود دیگر زبان جسم اش را نمی فهمد. این نافهمی در زبان تنانه یکی از ارکان اصلی فروپاشی رابطه است. دنیا به ترفند دروغین زبان بارداری متوسل می شود اما کارگر نمی افتد. زبان در حد حرف-کد تقلیل می یابد .حروف ابتدایی کلمات یک جمله به بسته های پیشنهادی مفهومی بدل می شود و بدین ترتیب زبان از محتوی انسانی اش در رابطه تهی شده و در حد فرمول ریاضی و کدگذاری فروکاسته می شود.
داوودانشجوی دکتری زبان های باستانی است. درگیری هایی با مسئولین دانشگاه و دیگران پیدا می کند و از دفاع تزش بازمی ماند. از دانشگاه اخراجش می کنند. برای مدتی بازجویی و در بیابان ها رها می شود و حریم شخصی اش مورد تجسس قرار می گیرد. همه این مسایل بر زندگی شخصی اش و دنیا تاثیر بدی می گذارد.
آیا واقعا بازجوها برای تخریب زندگی داوود به دروغ از رابطه اش با دانشجویان دخترش گفته بودند؟ آیا مردی که دنیا در دفترچه یادداشتش از او نوشته و وصف اش کرده بود فقط خواست ذهنی و زاده ی تخیل اش بوده است؟..هر دوی آنها قرص های آرامبخش استفاده می کنند و دیگر به یکدیگر اعتماد ندارند. از سوی دیگر به محاق کشیدن زبان اعتراض و نقد در عرصه عمومی باعث گزندگی و پرخاشگری زبانی در عرصه خصوصی و حریم خانه می شود.دیگر آدم های کمتری در عرصه زبان اجتماعی اعتراض جدی می کنند. چراکه شاید نمونه ی توطئه آمیز فرستادن مینی بوسی به ته دره را دیده اند که سرنشینانش همگی نویسندگانی با زبان اعتراض بوده اند.این اتفاق به منظور ارعاب زبان به انفعال در زبان می¬انجامد. انفعال،جان زبان را می گیرد و خونش را می خشکاند و ناکارآمدش می سازد. داوود دیگر از همه می ترسد و به همه شک می کند او به دنیا می¬گوید چون هیچ کسی نیست، اینقدر می ترسد.آنها از نفرین شدگانند.
در آخر دانیال می پرسد چرا یا باید بکشیم یا کشته شویم؟ یا قابیل باشیم یا هابیل؟...آیا راه سومی وجود ندارد؟ رویکرد نمایش در کلیتش تقدیرگرایانه است و به نظر نمی رسد با خوانش ذاتگرایی که بر امر زبان دارد امکان راه سوم را دست کم در فهم زبان مشترک میسر بداند.حالا رویاها به یک طرف می روند و واقعیت به طرف دیگر.آیا باید به فهم زبان مشترک امیدوار بود یا در پناه تنهایی ابدی فرو رفت؟