در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال بهرنگ | درباره نمایش قرار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 14:02:10
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
***توجه: خواندن این متن ممکن است قسمت هایی از مضمون داستان را لو دهد.***

همیشه به آدم هایی با بیماری های خاص فکر می کردم، همیشه نهادهایی مثل بنیاد امور بیماری های خاص یا بنیاد حمایت از کودکان سرطانی یا انجمن ام اس یا انجمن آر پی یا ... برای من قابل تحسین بودند و دوستشون داشتم. چرا که سعی دارند هوای آدم هایی رو داشته باشند از جنس من، از جنس ما، آدم هایی که اما روزگار باهاشون خیلی نامهربان تر و بی رحم از ما بوده، اون هم بدون هیچ دلیلی.

"قرار" داستانی بود که قبل از اینکه به تماشاش بنشینم تصور یک عاشقانه رو از اون داشتم، احتمالا چیزی تو مایه های دیدار دو دلداده یا زوجی که سالها یکدیگر رو ترک گفتند اما احساسشون قلب همدیگرو ترک نگفته یا یه چیزی تو همین مایه ها. اما این قرار متفاوت بود. داستان دو فردی بود که هرچند سعی داشتند هنوز جزئی از این دنیا و آدمهاش باشند، اما این دنیا و آدمهاش خیلی وقت بود که دیگه اونها رو جزئی از خودش نمیدید. هر دو طرد شده بودند، هر دو دستشون کوتاه بود، از آدمهایی که دوستشون داشتند، از کارهایی که عاشق انجامش بودند. هر دو همدیگه رو زوج دلخواهشون میدیدند، اما نه به خاطر چیزی از جنس عشق و احساس، به خاطر چیزی از جنس یک درد مشترک.

این درد مشترک اما، مختص اونها نیست. متعلق به خیلی از ماست. همه ما دردهایی داریم، گاه آشکارا، گاه نهان. همه ما زندگی ... دیدن ادامه ›› ای داریم پر از دردهایی مثل بقیه و در عین حال متفاوت با بقیه. همه ما در برخی از این دردها با هم مشترکیم. همه ما از این دردها پلی میسازیم بین خودمون و یک همدرد برای ایجاد رابطه ای که کمی از دردمون کم کنه، رابطه ای که گاه با عشق اشتباه می گیریمش. همه ما گاه از این دردها دهانمون خشک میشه، همه ما گاه از این دردها کور میشیم و در عین حالی که نگاه می کنیم، نمیبینیم. همه ما گاه از این دردها لذت میبریم و گاه تا سرحد جنون میبردمون. همه ما گاهی به خلاصی از این دردهای جنون آمیز فکر میکنیم، و "برخی از ما" گاهی به این خلاصی عمل می کنیم.

"قرار" از دید من داستانیست نمادین از این "برخی از ما"، هرچند که ظاهر داستان به هیچ عنوان نمادین نیست، روایتی دراماتیک از دو انسان مبتلاست، انسان هایی مبتلا به نوعی بیماری خاص، که مشخص نیست چیه، و همین مشخص نبودن میتونه گواهی بر نمادین بودنش باشه. حتی اسم کاراکترها هم مشخص نیست، و قانونی بینشون وجود داره که میگه هرگز نباید اسم های هم رو بدونیم. اما در واقع میتونه روایتی از خیلی از ما باشه، خیلی از مایی که گاه با مفهوم بن بست در زندگیمون مواجه شدیم، و دنبال راه فراری بودیم، گاه به راه های فرار امیدوارانه ای رسیدیم، گاه به راه های فراری همچون پایان این نمایش، و گاه در اون بن بست معلق وار باقی موندیم.

اوایل داستان به کندی پیش میره، نمایش وقتی که شروع میشه تا یه مدت انگار هنوز شروع نشده و تماشاگر در دقایق اول منتظر اینه که پس کی واقعا شروع میشه؟ اما این انتظار اونقدرا هم ملال آور نیست. میزانسنی که در برابر چشمان تماشاگره به قدری جذابیت داره که بررسی جزء به جزء اون و آکسسوارهای متنوعش زمان میطلبه، بررسی خونه یک مرد تنها، شلوغ و به هم ریخته، با کتابخانه ای شلوغ و خاک خورده با کتابهایی که مشخصه مدتهاست کسی سراغشون نرفته، با لپتاپی ولو شده روی میز، سی دی هایی ولو شده روی گل میز، خونه ای که خوردنی توش به سختی پیدا میشه، گاهی فقط یک تکه نون خشک، اما نوشیدنی همیشه هست، از بهترین نوعش. بررسی خونه یک زن تنها، در عین شلوغ بودن اما مرتب و منظم، لباس هایی که روی رخت آویز در حال خشک شدنه، قفسه کتابی خلاصه تر اما مفیدتر و مرتب تر، با کتابهایی که احتمالا به تازگی خونده شدند، گلدون های فراوانی در گوشه و کنار خونه، با گلهایی از جنس کاکتوس! خونه ای که توش همیشه چیزی برای خوردن هست، حتی اگه صاحبش زیاد اهل خوردن نباشه و به نیمرو بسنده کنه. و خونه هایی که مرز بینشون یک خط مستقیم نیست، چینش خونه ها که در دل همدیگه قرار داره نشون دهنده در هم تنیدگی شخصیت های داستانه. وقتی به تمامی اینها بوی قهوه و بوی نیمرو اضافه میشه، بیش از پیش در ذهن تماشاگر رنگ میگیره. و داستانی که به آرامی شروع میشه، به آرامی شکل میگیره و به آرامی تموم میشه، با پایانی خاص که شاید تماشاگر هم بهش فکر میکرد اما فکرشو نمیکرد! قراری برای چیزی که از دید دو طرفِ قرار، آزادی و رهایی محسوب میشه.

نمایشنامه از دید من جای کار بیشتری داشت؛ دیالوگ ها خیلی خلاصه و معمولی بودند، میشد کمی عمیق تر شد و دیالوگ های پرمایه تر و تاثیرگذارتری بهش اضافه کرد که متاسفانه مغفول مونده بود. سکوت های ممتد گاهی خسته کننده میشد خصوصا در نیمه اول اجرا. بازی ها اما بسیار باور پذیر بود، از علی سرابی اجراهای زیادی دیدم اما هیچکدومشون به اندازه این نقش به دلم ننشسته بود. علی سرابی در این نقش واقعا واقعی بود، بدون هیچ سر و صدا و ادا و فیگور آنچنانی ای درخشید. از هانیه توسلی تاحالا اجرایی ندیده بودم اما اون هم خوب بود، روان و واقعی بازی کرد، چیزی شبیه به بازیگریش در سینما.

قرار تئاتری بود که بعد از دیدنش دلم میخواست ساعت ها تنها تو سالن بشینم و فکر کنم و فکر کنم و فکر کنم، نه به خود نمایش، به مفاهیمی که در ذهن من زنده کرده بود و شکل داده بود. بعد از دیدنش چیزی بین دیدم و دوست داشتم بودم، و در ابتدا برایش دیدم رو برگزیدم، اما الان که چند روزی گذشته حس سوسپانسیونی رو داره که کلوییدهاش به تازگی ته نشین شده و میشه درونش رو دید، و با اطمینان میتونم بگم دوستش داشتم.
بیتا نجاتی (tina2677)
سپاس بهرنگ عزیز، لذت بردم از خواندن نقدت و اشاراتت و کاملاً با این قسمتهای نوشته ات موافقم:
همه ما گاه از این دردها دهانمون خشک میشه، همه ما گاه از این دردها کور میشیم و در عین حالی که نگاه می کنیم، نمیبینیم. همه ما گاه از این دردها لذت میبریم و گاه تا سرحد جنون میبردمون.
از علی سرابی اجراهای زیادی دیدم اما هیچکدومشون به اندازه این نقش به دلم ننشسته بود. علی سرابی در این نقش واقعا واقعی بود، بدون هیچ سر و صدا و ادا و فیگور آنچنانی ای درخشید.
سپاس بهرنگ عزیز، لذت بردم از خواندن نقدت و اشاراتت و کاملاً با این قسمتهای نوشته ات موافقم
۰۲ آبان ۱۳۹۲
بهرنگ عزیز به نظر من هم نوشتتون کمی اطناب داشت،هر چند خوندش لذت بخش بود،بسیار...
سوالی در مورد نمایش داشتم که در نقدم نوشتم..خوشحال میشم اگر نظرتون رو بهم بگید...
۱۱ آبان ۱۳۹۲
جناب موسی زاده طولانی شدن نوشته من رو به خوبی خودتون ببخشید و سپاسگزارم که وقت گذاشتید و اون رو خوندید.
با کمال میل قربان. نظرتون رو الساعه میخونم.
۱۱ آبان ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید