نمایش «من، او، آن» در ظاهر داستانی است دربارهی رابطهای فروپاشیده، اما در عمق، سفری است به درون ذهن انسانی که مرز میان واقعیت و خیال در او فروریخته.
نمایشی پرشتاب و پرتمپو، شبیه فیلمهای اسکورسیزی؛ با ریتمی تند و ضربآهنگی که تماشاگر را وادار میکند از همان ثانیهی اول تا پایان، میخکوب صحنه بماند و با دقت جزئیات را دنبال کند — چراکه کوچکترین غفلت، رشتهی روایت را از دستت بیرون میکشد.
اما «روایت» در اینجا نه یک خط زمانی مشخص، بلکه چرخشی ذهنی و روانی است؛ حلقهای از تردید و توهم که مدام بازتولید میشود.
سه کاراکتر اصلی — من، او، و آن — سه وجه از یک هویتاند:
«من»، پرسشگر و درگیرِ گناه؛
«او»، تصویر از دسترفتهی عشق؛
و «آن»، نه یک فرشته است، نه یک شیطان؛ او همان صدای قانونِ شکسته و وجدانِ آلوده است.
همان بخشی از روان
... دیدن ادامه ››
که در نبودِ ساختار سالم، مجبور است خودش قانون را بسازد و همزمان از خودش بیزار باشد.
او بازماندهی نظامیست که در آن “اخلاق” تبدیل به “معامله” شده.
آنها در واقع سه ضمیرند در یک ذهن، سه سایه در آینهی یک روح.
فرم نمایش، شبیه کابوس یا رویا پیش میرود؛ با نورهای موضعی و سایههایی که مرز واقعیت را مدام محو میکنند.
نورپردازی ایدههای خوبی داشت اما در اجرا از اتاق فرمان با بازی بازیگران دقیق همزمان نشده بود — تأخیری کوچک که در نمایشی با این میزان ریتم، اثرگذار است.(علیالخصوص پس از اینهمه شب اجرا)
صداها نیز در برخی نقاط نیاز به بازبینی و لول مجدد داشتند تا از شنیده نشدن دیالوگها توسط موسیقی جلوگیری شود.
از نظر بازیگری، خانم شمیم معین در صحنهی تیر خوردن، واکنشی کمرمق و سطحی داشت که با شدت دراماتیک موقعیت همخوان نبود. در مقابل، خانم شکیبا صدیقی با لحنی خاص و صدایی تودماغی ظاهر شد — لحن و جنس صدایی که اگر عامدانه و برای بازنمایی تیپ زنهای «ادایی» و «پیکمی» انتخاب شده باشد، هوشمندانه است، اما اگر نه، به دام تصنع افتاده است.
درواقع «من، او، آن» دربارهی بحران عشق نیست، دربارهی بحران ادراک است؛ تلاشی برای تشخیص اینکه کدام تصویر از خود، واقعیت دارد.
برای من اما، تماشای این نمایش شخصیتر بود.
احساس کردم در موقعیت پسرِ جوانیام که رابطهای را تمام کرده تا برود، تجربه کند، آدمهای تازه ببیند — با این آگاهی تلخ که نه او منتظر خواهد ماند، نه من همان آدم سابق خواهم بود.
مثل شخصیت نمایش، دیگر فرصت «فلشبک» ندارم. هر تصمیم، پایانی است برای یک جهان موازی.
از منظر مفهومی، نمایش در آغاز و پایان با هم حلقه میسازد؛
سرگشتی انسانی در نهایت او را به دیوانهای تبدیل میکند که هر شب با خوردن یک قرص، در جهانی خیالی بیدار میشود و باز همان زندگی را از نو بازی میکند.
در این چرخه، تمثیل «قرص» یادآور قرص قرمز و آبی در ماتریکس است — انتخاب میان آگاهی و توهم.
و ما، اغلب قرص توهم را برمیگزینیم تا زنده بمانیم.
در مجموع، «من، او، آن» با تمام ضعفهای فنی و گاه شتابزدگیهایش، یکی از جسورانهترین تلاشهای نمایشی اخیر است؛ اثری که اگرچه گاهی در ابهام خودش گم میشود، اما تو را وادار میکند بعد از خاموشی سالن هم در ذهن و خواب و خیالت، صحنه را ادامه دهی.