در آستانهی آغازِ «ناگه آن»؛ خوشحالم که دوباره به تماشای کار دوستی مینشینم که جهانش را با دقت، صداقت و جسارت بنا میکند.
کار مرتضی کوهی برای من یادآور آن نیروی خلاقهای است که تئاتر، در لحظههای تعیینکنندهاش، پدید میآورد؛ لحظهای که بیننده را از سطح تجربه به لایهی اندیشه نیز میبرد.
برای گروه نمایش، آرزو میکنم این اجرا، مسیری باشد رو به سوی روشنی، همافزایی و کشفهای تازه.
امیدوارم «آن»ی که در بطن این اثر زاده شده، در تجربهٔ تماشاگر نیز به شکلی یگانه پیوند بخورد. میبینمتون...
جناب حسن معینی، برادر بزرگتر عزیزم،
طی دوسالی که افتخار همراهی و دستیاریات را داشتم، از نزدیک دیدم که نگاهت به صحنه، چیزی فراتر از اجرای صرف بوده است؛ تو همیشه در فکرِ بازسازی و باززایی یک متن بودی، نه تکرار آن. حالا که برداشت تازهات از نمایشنامهی یوسف الگیندی روی صحنهی تئاترشهر جان گرفته، برایم یادآور همان بینش بکری است که آن روزها در نگاهت دیده بودم: ایمان به اینکه متن، تنها نقطهی آغاز است و صحنه، میدانِ زایشِ دوباره.
خوشحالم دوست و معلمی دارم که هنوز میشود از شجاعت و جسارتش در صحنه آموخت؛ و حتما خیلی زود به دیدنتون میام.
چقدر خوشحال شدم دوباره دارین اجرا میرین... به یاد «مرگامرگ» دو سال پیش براتون مینویسم: نمایشتون با وجود همهی کاستیهای وادارنده و ناگزیر... یک تجربهی دلپذیر بود. هنوز یادمه فرشته مرگ، زمان نمایش رو در اندام خودش مهار میکرد... بازیِ صدای غریب و نازکش هم هنوز توی گوشمه :)
از آغاز تا میانهی اجرا، تماشای بازیگران فرم برایم لذتبخش بود؛ یادمه میانههای نمایش شاید به دلیل افت انرژی یا ساز و کار غیرمترقبهای، آهنگ و پرداخت حضورشون مبهم شده بود... اما درکل زمانی که نمایش به پایان رسید، حسی داشتم انگار خودم رو بارها در هیئت آسمان و زمین و آب و خاک، انسان و افسون دیدهام؛ مرگامرگ را دیدهام... که همون عزرائیلِ چشمنواز صحنه بر من چیره کرده بود.
خلاصه، «مرگامرگ» برای من پر بود از سرّ و رمز، هم الهی و هم زمینی. تئاتری که نه فقط در صحنه، بلکه در روان این خردهتماشاگر هم جاری شده بود.
امیدوارم باز فرصتی پیش بیاد و در لبخند ببینمتون!
مشتی رنجِ آشنا
مچاله دارد دسترا
ذهنی به دیدارِ هَوَس
قمار بسته مَسترا
《چاپلین بودن رنج است... دلبستن رنج است...》🍃
اولینها همیشه توی روان آدم جاری میمونن؛ حضوری ناپخته در اولین دیدار با چنین تئاتری :) امروز به لطف موسیقی دلنشین Aaron به سرم زد صفحهی نمایش زیبای کالیگولا رو جستوجو کنم. یادش بخیر 🍃