در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ابوالقاسم کریمی | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 05:48:21
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
از آن جنگل فقط اَلوار مانده
همه رفتند و تنها خار مانده
از آن دریاچه زیبا و شاداب
فقط یک برکه بیمار مانده
_
ابوالقاسم کریمی
6/فروردین/1402
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دلنوشته_داستان_محیط زیستی

یکی بود یکی نبود

در جنگلی بزرگ و سبز، پرنده‌ای به نام "مرغ عشق" زندگی می‌کرد.مرغ عشق بسیار مهربان و دلسوز بود ، او به همه کمک میکرد  و آواز قشنگ و دلربایی داشت  ، تمام حیوانات جنگل به مرغ عشق احترام میگذاشتند و او را از صمیم دل دوست داشتند.

روزی مرغ عشق در حال پرواز کردن و آواز خواندن بود که متوجه شد جنگل بیمار شده . درختان سرحال نیستند ، روخانه در حال خشک شدن است ، ماهی ها نگران فردا هستند ، زباله‌ در همه‌جا ریخته شده و حیوانات غمگین  ، تصمیم  گرفته اند جنگل را ترک کنند و برای همیشه به مکان دیگری مهاجرت نمایند.

 مرغ ... دیدن ادامه ›› عشق بسیار ناراحت شد و تصمیم گرفت برای نجات جنگل کاری انجام دهد.

او به نزد خرس و گرگ و روباه و یوزپلنگ و سایر دوستانش  رفت و بعد از آنکه در خصوص حال وخیم جنگل صحبت کرد از آنها خواست که با او همکاری کنند تا با هم جنگل را  نجات دهند. همه قبول کردند از مرغ عشق حمایت کنند تا با همراهی همدیگر محیط زیست را حفظ کنند.

سالها گذشت سالهای پر فراز و نشیب سالهایی پر از خاطرات تلخ و شیرین اما بلاخره با تلاش مرغ عشق و حیوانات ، جنگل دوباره به زیبایی سابق خود بازگشت. مرغ عشق خوشحال بود که توانسته بود  جنگل را با همکاری دوستان و سایر حیوانات نجات  دهد. او در روز جشن نیکوکاری به همه گفت"ما باید از محیط زیست خود محافظت کنیم. محیط زیست خانه‌ی ماست و ما باید آن را برای نسل‌های آینده حفظ کنیم."

حیوانات هم قول دادند که از محیط زیست خود مراقبت کنند. آنها از آن روز به بعد، هرگز به جنگل آسیب نرساندند و نگذاشتند کسی به جنگل و محیط زیست بی حرمتی کند.

پایان

_

ابوالقاسم کریمی

ورامین

جمعه 26 / آبان / 1402
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای خدای مهربان و بخشنده،

در این شب سرد ابری بی باران در این روزگار فریبکار بی غیرت در این آشفته بازار بی عدالت در این دنیای نفرت آباد بی رحم ، به پیشگاهت آمده‌ام تا یاری ام کنی …

ای خدای مهربان، نمی‌دانم،نمیفهمم ، درک نمیکنم چرا و به کدامین گناه مردم یکدیگر را میکشند …

همجا جنگ و دشمنی فرمان میدهد و صلح و دوستی ، همچون گیاهی در حال انقراض ... دیدن ادامه ›› ، کمیاب است…

ای خدای مهربان، قلبم همچون گوشتی در آتش از درد می‌سوزد

وقتی کودکانی را می بینم که در جنگ کشته شده اند

وقتی شهری را می بینم که در زیر رگبار خمپاره ویران شده است

وقتی پدرانی را میبینم که آوارگی را به دوش میکشند

وقتی مادرانی را می بینم که جنازه فرزندانشان را در آغوش گرفته اند

ای خدای مهربان

لطفن به مردم جهان،راه صلح را بیاموز تا جنگ ها متوقف شود

لطفن به ما عشق ورزیدن را یاد بده،تا محبت را احساس کنیم

لطفن در این روزگار بی رحم ، راهنمایمان باش تا دنیا را به مکانی بهتر تبدیل کنیم

ای خدای مهربان تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم

آمین

_

ابوالقاسم کریمی

ورامین

سه شنبه 23 آبان 1402
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گردآوری:منتخب اشعار رابیندارانات تاگور/ابوالقاسم کریمی
***

منتخب اشعار رابیندارانات تاگور
***
مترجمان:
ع. پاشایی
علی عبداللهی
حسین بهشتی‌فر
***
برگ‌های لرزان این درخت
مثل انگشت‌های کودکی نوزاد
دلم را نوازش می‌کند.
*
ای ماهِ تمام
امشب
در میان ... دیدن ادامه ›› برگ‌های نخل جشنی هست،
و در دریا برآمدنِ امواج،
مثل ضربان قلب جهان.
تو از کدام آسمان ناشناخته
راز دردآلود عشق را
در خاموشی‌ات می‌بری؟
*
دردِ عشق
مثل دریایی ژرف
دورِ زندگیم آواز خواند
و شادیِ عشق
مثل پرنده‌ها
در باغ‌های پُرگلش ترانه خواند.
*
درخت‌ها
مثل صدای مشتاقِ زمینِ بی‌زبان
تا لب پنجره‌ام بالا می‌آیند.
*
با پَرپَر کردن گل
زیباییش را جمع نمی‌کنی.
*
شب
روز رنگ‌پریده را
می‌بوسد و
به گوشش زمزمه می‌کند:
«منم، مرگ، مادر تو.
منم که تو را از نو می‌زایم.»
*
«ما برگ هایی هستیم
که خش خش می کنیم و
آوازی در حنجره داریم
در پاسخ به توفان ها.
ولی تو کیستی؟
که این چنین خاموشی؟»
«من فقط یک گلم! گل!»
*
از تو سپاسگزارم
که هیچ‌یک از چرخ‌های قدرت نیستم، اما
با آفریدگان زنده‌یی
که زیر این چرخ‌ها درهم می‌شکند
یگانه‌ام.
*
خشکرود
به خاطر گذشته‌اش
سپاسی نمی‌شنود.
*
«تو قطره‌ی بزرگ شبنمی
زیر برگ نیلوفر
و من قطره‌یی کوچک‌تر
روی آن.»
این را شبنم به دریاچه گفت.
*
ای شب تاریک
زیبایی تو را
مثل زیبایی معشوقی
که چراغ را خاموش کرده
احساس می‌کنم.
*
ای
علف کنار را
ستاره را دوست بدار،
آن‌وقت رؤیاهایت
در گُل‌ها خواهند شکفت.
*
شب
به خورشید گفت:
«تو نامه‌های عاشقانه‌ات را
برایم به ماه بفرست،
و من پاسخ‌هایم را با اشک
روی علف‌ها خواهم گذاشت.»
*
به هم نزدیک می شویم
مانند مرغان دریایی و امواج.
مرغان پر می کشند
امواج، رقصان دور می شوند
ما
از یکدیگر جدا می شویم.
*
چیست این شعله‌ی نادیده‌ی تاریکی
که جرقه‌هایش
ستارگان‌اند؟
*
قطره‌های باران
بوسه بر خاک می‌زدند
و به‌نجوا می‌گفتند:
«مادر! ما بچه‌های غربت‌کشیده‌ی توئیم
که از آسمان
به آغوش تو
برگشته‌ایم.»
*
خدا
از سرزمین‌های بزرگ
خسته می‌شود.
اما از گل‌های کوچک، هرگز.
*
مِه
مثل عشق،
در دل تپه‌ها
بازی می‌کند
و شگفتی‌های زیبایی می‌آفریند.
*
ما چون دیدار مرغان دریایی و امواج
به هم نزدیک می‌شویم.
پرنده‌ها پر می‌کشند،
امواج چرخ‌زنان دور می‌شوند
و ما
از یک‌دیگر
جدا می‌شویم.
*
گل کوچک غنچه‌اش را باز می‌کند
و فریاد می‌کشد:
«ای جهان عزیز،
تمنا می‌کنم تاریک نشو.»
*
این اشک‌‌های زمین است
که لبخندهایش را
شکوفا نگه می‌دارد.
****
بازار که تعطیل می‌شود در گرگ و میش و
همگان به خانه بر می‌گردند
من کنار راه می‌نشینم
تا تماشا کنم قایق رانی تو را
گذار آب تیره با کورسوی غروب بر فراز بادبان تو را!
تو را می‌بینم خموش
ایستاده کنار سکان و ناگهان
چشمانت را شکار می‌کنم که خیره بر منند
من رها می‌کنم شعرم را و گریه برای تو
تا ببری مرا
از این میانه با خود.
***
آن‌جا که اندیشه بی‌واهمه است و سر، برافراشته است
آن‌جا که دانش رهاست
آن‌جا که جهان پاره‌پاره نیست با دیوارهای باریک خانه‌ها
آن‌جا که واژگان از ژرفای حقیقت سرمی‌رسند
آن‌جا که کوشش‌های نستوه
بازوانشان را در امتداد تکامل دراز می‌کنند
آن‌جا که جریانِ روشنِ خرد
گم نکرده راهش را در شنزارِ دلگیرِ عادتی مرده
آن‌جا که اندیشه با اراده‌ی تو
به پیش رانده می‌شود درون پندار و کردارِ تا همیشه گسترده
در چنین بهشتی از آزادی
ای پدر!
بگذار کشورم بیدار شود.
***
آفتاب زبانه می‌کشد بر این بعدازظهرِ غریب!
من خیره بر صندلی‌یِ خالی!
هیچ تسلایی نمی‌یابم آن‌جا،
در سینه‌اش صدای پی‌در‌پی‌یِ سرخوردگی می‌پیچد.
آوای بی‌هودگی انباشته گشته با افسوس:
پیغام می‌گریزد.
بسانِ چشمانِ غم‌انگیز سگی بی‌صاحب،
سوگوارِ قلبی که نمی‌تواند دریابد چه بر سرش آمده و چرا !
چشمانش هر روز و شب بی‌هوده جستجو می‌کند،
صندلی با اندوه بسیارش سخن می‌گوید،
دردِ گُنگِ بی‌هودگی می‌گسترد درین اتاقِ بی تو!
***
در سایه های عمیق جولایِ بارانی
با گام های پنهانی
تو عابرترینی!
سکوت
بسان شب می فریبد بینندگان را.
امروز
بامداد، چشم هایش را بسته است
بی اعتنای صدا زدن های پی در پی باد پر آوای مشرق!
و کشیده لحافی ضخیم به روی آسمانِ همیشه بیدار.
درختستان
آرام کرده آواهایش را،
وَ درهای تمام خانه ها بسته است.
در این خیابان های بیابان شده
تو مسافری تنها بوده ای
آه، ای تنها رفیق من!
محبوبه ام!
دروازه های خانه ام گشوده اند
بسان یک رویا گذر مکن!
***
من به میهمانیِ جهان فراخوانده شده ام
پس خجسته است هستی ام
چشمانم دیده اند و گوش هایم شنیده اند
سهم ام ازین ضیافت این بود که بنوازم
بر روی سازم،
وَ به کار بستم تمام توانم را.
حالا می پرسم:
«آیا سرانجام سرمی رسد زمانی که من از راه برسم،
چهره ات را ببینم،
وَ درود خاموشم را نثارت کنم؟»
***
ابرها انبوه بر ابرها و آن سیاهی ها
آی عشق!
چرا همیشه تنها بیرون تمام درها منتظرم می داری؟
در لحظه های شلوغ کار نیمروز من همراه انبوه مردمم،
اما درین روز تاریک غریب
تنها چشم انتظار توام!
اگر چهره ات را نشانم ندهی
اگر رهایم کنی کاملن کنار
نمی دانم چگونه بگذرانم این همه طولانی را، ساعت های بارانی را !
من خیره به دوردست خاکستری آسمان
وَ قلبم آواره و نالان
با باد بی قرار.
***
ابتدای روز پاییز بی ابر است
رود لبالب پر
شویانِ ریشه های لختِ درختانِ جنبانِ کنار گدار.
راهِ درازِ گسترده شبیه زبان عطشان دهکده فرود آمده درون جویبار،
قلبم آکنده است، همچنان که می بینم اطرافم را و
سکوت آسمان را و
جریان آب را و
آن احساس شادی را که همه جا پخش است،
پاک تر از لبخنده ای بر چهره ی کودکی.
***
پرتو (کوچک) نور
که همچون طفلی عریان
لابلای برگهای سبز
شادمان بازی میکند
نمیداند که انسان
میتواند دروغ بگوید!
***
آه زیبایی!
خودت را در عشق پیدا کن
نه در انعکاس آینه!
***
آنچه هستی
نمی بینی!
آنچه می بینی
سایه ی توست
***
اینکه من وجود دارم
حیرتی ست دائم
به نام زندگی!
***
تو لبخند زدی
و با من سخن گفتی از هیچ!
و من حس میکنم که چه طولانی
انتظار کشیده ام
این لحظه را
***
هر نوزاد
با این پیام می آید که
“خدا هنوز از بشریت ناامید نشده! “
***
***
گردآوری:
وبسایت رسمی ابوالقاسم کریمی
آرش رضایی و sirena این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خلاصه کتاب یوحنا ۱
.
.
.
خلاصه کتاب یوحنا ۱
کتاب مقدس/عهد جدید/مسیحیت
****
۱
خدا نور است و هیچ ظلمت در وی هرگز نیست
۲
گر گوییم که گناه نداریم خود را گمراه می‌کنیم و راستی در ما نیست.
۳
کسی که گوید او را می‌شناسم ... دیدن ادامه ›› و احکام او را نگاه ندارد، دروغگو است و در وی راستی نیست
۴
کسی که برادر خود را محبّت نماید، در نور ساکن است و لغزش در وی نیست.
۵
کسی که از برادر خود نفرت دارد، در تاریکی است و در تاریکی راه می‌رود و نمی‌داند کجا می‌رود زیرا که تاریکی چشمانش را کور کرده است.
۶
دنیا را و آنچه در دنیاست دوست مدارید زیرا اگر کسی دنیا را دوست دارد، محبّت پدر در وی نیست.
۷
دنیا و شهوات آن در گذر است لکن کسی که به ارادهٔٔ خدا عمل می‌کند، تا به ابد باقی می‌ماند.
۸
هرکه در وی ثابت است گناه نمی‌کند و هرکه گناه می‌کند او را ندیده است و نمی‌شناسد.
۹
ای برادرانِ من، تعجّب مکنید اگر دنیا از شما نفرت گیرد.
۱۰
هر که از برادر خود نفرت نماید، قاتل است و می‌دانید که هیچ قاتلْ حیات جاودانی در خود ثابت ندارد.
۱۱
ای حبیبان، یکدیگر را محبّت بنماییم زیرا که محبّت از خداست و هرکه محبّت می‌نماید از خدا مولود شده است و خدا را می‌شناسد
۱۲
و کسی که محبّت نمی‌نماید، خدا را نمی‌شناسد زیرا خدا محبّت است
۱۳
کسی هرگز خدا را ندید؛ اگر یکدیگر را محبّت نماییم، خدا در ما ساکن است و محبّت او در ما کامل شده است
۱۴
خدا محبّت است و هرکه در محبّت ساکن است در خدا ساکن است و خدا در وی.
۱۵
در محبّت خوف نیست بلکه محبّتِ کامل خوف را بیرون می‌اندازد؛ زیرا خوف عذاب دارد و کسی که خوف دارد، در محبّت کامل نشده است
۱۶
اگر کسی گوید که خدا را محبّت می‌نمایم و از برادر خود نفرت کند، دروغگو است، زیرا کسی که برادری را که دیده است محبّت ننماید، چگونه ممکن است خدایی را که ندیده است محبّت نماید؟
۱۷
و این حکم را از وی یافته‌ایم که هرکه خدا را محبّت می‌نماید، برادر خود را نیز محبّت بنماید.
****
منبع مطلب:وبسایت رسمی ابوالقاسم کریمی

منبع عکس:وبسایت ناسا
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خلاصه کتاب پطرس 1
.
.
.
پطرس 1

کتاب مقدس/عهد جدید/مسیحیت

******

1

از صمیم دل و با تمام وجود به یکدیگر محبت کنید

2

همچون نوزادان،‏ مشتاق شیر خالص کلام باشید تا از طریق آن برای نجات ... دیدن ادامه ›› رشد کنید

3

همچون آزادگان باشید و آزادی خود را بهانه‌ای برای بدکاری مسازید،‏ بلکه همچون غلامان خدا زندگی کنید.‏

4

همه گونه انسان‌ها را حرمت گذارید،‏ به جمیع هم‌ایمانان محبت کنید،‏ از خدا بترسید،‏ پادشاه را حرمت نهید

5

زیبایی شما در دل و در آن انسان باطنی باشد که با لباس فسادناپذیر،‏ یعنی با روحیه‌ای* آرام و ملایم زینت داده شده است.‏ چنین روحیه‌ای در نظر خدا ارزشی والا دارد

6

با دیگران همدردی کنید،‏ مهر برادرانه داشته،‏ دلسوز و فروتن باشید.

7

بدی را با بدی و ناسزا را با ناسزا پاسخ مگویید،‏ بلکه به جای آن،‏ برکت بطلبید

8

هر که حیات را دوست دارد و می‌خواهد روزهای خوشی داشته باشد،‏ باید زبان خود را از بدی و لب‌های خود را از فریب حفظ کند

9

باید از بدی روی برگردانَد و نیکویی نماید؛‏ باید صلح را بجوید و در حفظ آن تلاش کند

10

به‌راستی اگر برای نیکوکاری غیور باشید،‏ چه کسی می‌تواند به شما آسیب برساند؟‏

11

بیش از هر چیز،‏ با تمام وجود به یکدیگر محبت کنید؛‏ زیرا محبت،‏ انبوه گناهان را می‌پوشاند.‏

12

بدون شِکوه و شکایت،‏ نسبت به یکدیگر مهمان‌نواز باشید.

13

همهٔ شما در خدمت به یکدیگر فروتنی را بر کمر ببندید

***

3 / اسفند / 1399

گردآوری:ابوالقاسم کریمی

تهران - ورامین

منبع عکس:وبسایت ناسا



برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
منتخب جملات زیبای دکتر علی شریعتی
***********
1
انسان معتقد و مسئول , برای دشنام هایش نیز ارج و حرمت قائل است و من هرگز آن را در نثار به کسانی که اساسا وجود ندارند , تباه نمی کنم
2
آدم وقتی فقیر میشود خوبیهایش هم حقیر میشوند
اما کسی که زر دارد یا زور دارد عیبهایش هم هنر دیده میشوند
و چرندیاتش هم حرف حسابی به حساب می آیند.
3
فقرهمان گرد وخاکی است که
بر کتابهای فروش نرفته یک
کتاب فروشی می نشیند،
فقر شب را بی غذا ... دیدن ادامه ››
سرکردن نیست،
فقر روز را بی اندیشه
سپری کردن است...
4
ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان
راه بروم و به خدا فکر کنم
تا این که در مسجد بنشینم و به
کفشهایم فکر کنم
5
"سخت است حرفت را نفهمند"
سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند
6
بدتر از توجیه‌های غلط توجیه‌های درست است ، یعنی تکیه کردن بر یک حقیقت تنها برای پایمال کردن حقیقتی دیگر ...!!
7
گوسفندی ذبح کن! و لقمه‌ای به گرسنه ای ببخش! وه! که این حج, کلافه‌ام می‌کند! چهار سال است که هنوز از حج باز نگشته‌ام!
8
راه تقرب خدا در اسلام تعقل است نه تعبد
9
به شماره‌ی هر دلی, دوست داشتنی هست و دل‌ها هر چه شگفت‌ترند، عشق نیز در آن‌ها شگفت‌انگیزتر است.
10
در روزگار جهل, شعور خود جرم است!
11
حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود اما افسوس که به جای افکارش زخم‌های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد او را بی آبی معرفی کردند.
12
اگر باطل را نمی‌توان ساقط کرد می‌توان رسوا ساخت، اگر حق را نمی‌توان استقرار بخشید می‌توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت.
13
منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد، در پرنده شدن خویش بکوش.
14
آزادی از درون مغز تو آغاز می‌شود چه بسیار انسان‌ها که دست و پایشان بسته نیست، اما زندانی افکار خویش‌اند.
15
اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن‌های من است.
16
باید انسان بودن، پاک بودن، مسئول بودن و در اندیشه سرنوشت دیگران بودن، وظیفه باشد.
بالاتر از آن صفت آدمی باشد، باز هم بالاتر، وجود آدمی باشد.
17
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
18
سرمایه های‌ هر دلی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
19
هر انسان کتابی است در انتظار خواننده اش.
20
خداوندا به هر کس که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر کس که دوست میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است.
21
چه بسا تلاش کننده ای که به زیان خود می کوشد
22
من هرگز نمی نالم!

قرنها نالیدن بس است… می‌خواهم فریاد بزنم
اگر نتوانستم
سکوت می کنم
بهترین مترجم کسی است که:
سکوت دیگران را ترجمه کند!
شاید سکوتی تلخ گویای دوست داشتنی شیرین باشد…
23
لحظه لحظه زندگی را سپری می کنیم تا به خوشبختی برسیم ٬
غافل ازاینکه خوشبختی در همان لحظه ای بود که سپری شد.
24
عشق گاه جا به جامیشود و گاه می سوزاند اما دوست داشتن…
از جای خویش ،از کنار دوست خویش بر نمیخیزد، سرد نمی‌شود که داغ نیست و نمیسوزاندکه سوزاننده نیست !
25
برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم
می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.
26
خداوندا
از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار
حال که بزرگ شده ام
و
کسی را دوست می دارم
می گویند:
فراموشش کن
خدایا به من زیستنی عطا کن
که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است
حسرت نخورم
و مردنی عطا کن
که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
27
دوست داشتن کسیکه لایق محبت نیست ریخت و پاش محبت است
28
نامم را پدرم انتخاب کرد و نام خانوادگیم را یکی از اجدادم” دیگر بس است! سرنوشتم را خودم انتخاب می کنم
29
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد
من وی را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او به پایان رسید
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
30
آنگاه که تقدیر نیست و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست
خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه ی اندامها و نیروهای روح و با قدرتی که در صمیمیت است تجلی کند
اگرهم هستیمان را یک خواستن کنیم یک خواستن مطلق شویم و
اگر با هجوم و حمله‌های‌ صادقانه و سرشار
از امید و یقین و ایمان بخواهیم پاسخ خویش را خواهیم گرفت.
31
خداوندا
از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار
حال که بزرگ شده ام
و
کسی را دوست می‌دارم
می گویند:
فراموشش کن
32
خدایا به من زیستنی عطا کن
که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است
حسرت نخورم
و مردنی عطا کن
که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
33
خدایا من در کلبه حقیرانه خود کسی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری
منچون تویی را دارم
وتو چون خود نداری
34
عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که :
عشق زاییده تنهایی است…. و تنهایی نیز زاییده عشق است…
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد …. کسی در پیرامونش نباشد!
اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
برعکس کسیکه چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند…
و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعیت نیز تنهاست ……
35
خدایا : «چگونه زیستن »رابه من بیاموز ،« چگونه مردن» را خود ، خواهم دانست .
خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم.
تا از آن ها باشم که پول دنیا می گیرند وبرای دین کار میکنند ؛ نه انها که پول دین میگیرند وبرای دنیا کارمی‌کنند .
36
معشوق من چنان لطیف است
که خود رابه « بودن » نیالوده است
که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد
نه معشوق من بود . . .
37
اما چه رنجی است لذت‌ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی‌ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
38
اکنون تو با مرگ رفته ای و من این جا تنها به این امید دم می‌زنم
که با هر نفس گامی‌به تو نزدیک تر میشوم .
این زندگی من است
39
گر قادر نیستی خودرا بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری
40
ساعت ها را بگذارید بخوابند ؛ بیهوده زیستن را نیاز به شمردن نیست.
42
همه آدمند , ولی فقط بعضی ها انسانند
43
هر که متعالی تر است از وحشت ابتذال هراسناک تر است و از بودن خویش ناخشنودتر
44
ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن .
بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ،
و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ...
45
انسان ها چهار دسته اند
دسته اول


آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

دسته دوم

آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.



دسته سوم

آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

دسته چهارم

آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند

شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
46
مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،
حرفت را من می زنم.
فاشیسم می گوید: رفیق نانت را من می خورم،
حرفت را هم من می زنم
و تو فقط برای من کف بزن.
اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،
حرفت را هم خودت بزن
و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.
اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده
و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،

اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن
47
رهایی برای آنکه آشیانی ندارد ، آزادی برای آنکه نمیداند چه گونه باید باشد، کشنده است!
48
روزی فرا خواهد رسید که شیطان فریاد برآورد آدمی پیدا کنید، سجده خواهم کرد...!
49
یک انسان می تواند مسلمان شود بی آنکه یک روح مذهبی باشد؛ و می تواند مذهبی باشد بی آنکه مسلمان شود و می تواند مذهبی مسلمان باشد.
آدمی گرفتار چهار زندان است، اگر نه زندان ساکن چهار جهان؛ طبیعت، تاریخ، اجتماع و خویشتن
مذهب یک نوع آگاهی عاشقانه است یا عشق آگاهانه ، شعور و شناختی که شور و ایمان برانگیزد و در آن عقل و احساس از یکدیگر جدایی ناپذیرند
شناخت یک کلمه چقدر دقیق و چقدر عمیق و چقدر با ارزش است
انسان سراسیمگی میان شرق و غرب خویش است.
50
اگر دروغ رنگ داشت هر روزشاید ده ها
رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست
51
خدایا ....
برای همسایه ای که نان ما را ربود ، نان برای آنان که قلب ما را شکستند ، مهربانی برای کسانی که روح ما را آزردند ، بخشش وبرای خویشتن آگاهی و عشق می طلبم...
52
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
53
اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد
54
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد .
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاکم چه خواهد ساخت .
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و
خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .
بدین سان بشکند
در من سکوت مرگبارم را ....
55
خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال ما خبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است دکتر علی شریعتی
56
در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند، و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست
57

این جا که منم کسی چه می داند که بودن نیز همچون زیستن طاقت فرساست دو بیگانه ی همدرد از دو خویش بیدرد با هم خویشاوندترند اشنا یعنی هم خانه ی من در دیار تنهایی... دکتر علی شریعتی
58
خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بربی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشت حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بربیهودگی اش سوگوار نباشم
59
خدایا رحمتی کن تا ایمان برایم نان و نام نیاورد ، قوتی بخش تا نانم حتی نامم را در خطر ایمان بگذارم ! دکتر علی شریعتی
60
دکتر شریعتی میگه وقتی نمیتونی فریاد بزنی ناله نکن!! خاموش باش قرن ها نالیدن به کجا انجامید؟؟ تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ آرزوهای خودت باشی .....
61
مگر چشم از زبان صادقانه تر سخن نمی گوید؟ مگر نه اشک زیباترین شعر و بی تابترین عشق و گدازترین ایمان و داغترین اشتیاق و تب دار ترین احساس و خالص ترین گفتن و لطیف ترین دوست داشتن است که همه در کوره یک دل به هم آمیخته و ذوب شده اند و قطرهای شدهاند نامش اشک؟ ....
62
خدایا مرا از این فاجعه پلید " مصلحت پرستی " که چون همه کس گیر شده وقاحتش از یادر رفته و بیماری شده است که از فرط عمومیتش هر که از آن سالم مانده باشد بیمار مینماید مصون بدار تا: "تا به رعایت مصلحت حقیقت را ذبح شرعی نکنم .....
63
چه تنگنای سختی است یک انسان یا باید بماند یا برود و این هردو، اکنون برایم از معنی تهی شده است و دریغ که راه سومی هم نیست ..... دکتر شریعتی
64
ای زینب: نگو در کربلا بر تو چه گذشت! بگو ما چه کنیم؟
65
نیا را بد ساخته اند...
کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد. کسی که تو را دوست دارد ،تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است .
و این تمام زندگیست
و
زندگی یعنی این ....
66
برای خوش بخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن.
67
زندگی چیست ؟ نان . آزادی . فرهنگ . ایمان و دوست داشتن
68
انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد
69
در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.
70
زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت
71
خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟
72
هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم
73
من رقص زنان هندی را به نماز پدر و مادرم بیشتر ترجیح میدهم
زیرا آنان با عشق میرقصند و پدر و مادرم از روی عادت نماز میخوانند
74
.استوار ماندن و زیر هر باری نرفتن ، دین من است.
78
.هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست.
79
خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد
دیگران ابراز انزجار می کند که
در خودش وجود دارد
80
آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد،

زندگی به رنج کشیدنش می ارزد.
81
برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !
پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.
82
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند
پرهایش سفید می ماند
ولی قلبش سیاه میشود
83
اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است)
84
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم)
85
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری)
86
به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد )
87
برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد
هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد
88
من چیستم؟
لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب
که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان
در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ
89
چه امید بندم در این زندگانی
که در نا امیدی سر آمد جوانی
سرآمد جوانی و ما را نیامد
پیام وفایی از این زندگانی
90
عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد
91
آیا در این دنیا کسی هست بفهمد
که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟
چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب
92
هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود
هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه آتش شدم،
که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ...!
93
از دیده به جاش اشک خون می آید
دل خون شده ، از دیده برون می آید
دل خون شد از این غصه که از قصه عشق
می دید که آهنگ جنون می آید
94
حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد
95
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم
96
دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد،
آدمی را همواره در پی گم شده اش،
ملتهبانه به هر سو می کشاند
96
مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد
97
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست
اسراف محبت است
98
مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن.
99
دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند.
100
ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
101
.عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است.
102
.اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی.
103
.خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند.
104
قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.
105
مرا کسی نساخت ، خدا ساخت . نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کس نداشتم . کسم خدا بود ، کس بی کسان.
**********
گردآوری:ابوالقاسم کریمی
تهران-ورامین
3/مهر/1399 تا 20/مهر/1399
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گذشته را از دست دادیم
و آینده از آن مردگان است ،
بیا
فردا را
امروز زندگی کنیم
تا در سرزمینی که هیچ کس
خودش نیست،
خودمان باشیم




ابوالقاسم کریمی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
صداقت،
سادگی نیست
مذهبی ست
با پیروان کم



ابوالقاسم کریمی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تنهایی،
مردیست
با جیب های خالی





ابوالقاسم کریمی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

چوبه دار،
درختی ست،
که رسالتش را
گم کرده است



ابوالقاسم کریمی
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
شایدم مجبورش کردن.
۱۷ خرداد ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تنهایی،
مرد بدهکاریست
با جیب های خالی
***

تهران_ورامین
پنج شنبه - ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
ابوالقاسم کریمی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شعر:شماره117/ابوالقاسم کریمی
.
.
.
.
نردبانی هستم متوسط
که غم ، هر روز
از شانه ام بالا میرود
و نامش را با تیغ
بر بازویم
حک میکند
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شعر : شماره 116
.
.
.
گورستانِ خاموش

خانه ام ،

بدون زن

____________

***یا***

____________

خاموش

مانند گورستان

خانه ام ،

بدون زن

___________

ابوالقاسم کریمی - فرزندزمین

چهارشنبه - ۴ دی ۱۳۹۸

تهران - ورامین

ساعت:01:24
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
*** داستانک : شماره 103
.
.
.
در یه غروب پاییزی

که نم نم بارون شهر رو خیس کرده بود

با دوست دخترم داشتیم تو پیاده رو قدیم میزدیم

می گفتیم و می خندیدم

وَ حسابی خوش می گذروندیم

تا اینکه

پیر مرد مُسنی که داشت ... دیدن ادامه ›› از کنارم رَد میشد

آهسته دَرِ گوشم گفت:

"پسرجان ، مواظب باش ،

اینجا برای شاد بودن ، مجوز باید داشته باشی".......
_______________
ابوالقاسم کریمی - فرزندزمین
تهران_ورامین
29 آذر 1398
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شعر شماره 115
.
.
.



غم در دل

زانو در گِل

گلو در دود



کیمیا ،



ما به قعر جدول

سقوط کرده ایم

_____________

ابوالقاسم کریمی – فرزندزمین

تهران – ورامین

جمعه 29 آذر 1398
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
**** 29 شعر کوتاه / ابوالقاسم کریمی ***
.
.
.
.
.



1
صداقت
سادگی نیست
مذهبی ست ،
با پیروان کم
2
پهلو گرفته است
کَشتی ایمانم
در بندر شک

***یا***

پهلو گرفته است
در بندر ... دیدن ادامه ›› شک
کَشتی ایمانم
3
سنگ ها
حمام آفتاب میگیرند
در شور زاری که نامش ،
دریاچه است
4
باران است این
که به پنجره
مشت میزند؟
یا نفرین زنیست
که بر جنازه ی سربازان
می بارد؟
5
سدی
برابر سیل غم ،
مرد خوب

***یا***

مرد خوب
سدی
برابر سیل غم
6
طلاق گرفته است
زنی که سرزمین خانه اش را
به یاد خاطرات قدیم ،
قدم می زند
7
ریاضی بلد نیستم
تو جمع بزن ،
فاصله ها را
8
در من جاری ست
رودی که سرچشمه اش
زلال ترین اشک ماهی ها را
تاب می آورد
9
باغچه ای هستم که کرمها
تمام تنم را محاصره کرده اند
خرده مگیر که چرا در من
گلی نمی روید
10
دست تکان میدهم
برای قطاری که
جیغ می کشد
تنهایی ام را
11
فرقی نمی کند
دریا باشی
یا
کویر

تو،


اسیر تنگ کوچکی هستی
به نام زمین.
12
مینویسم ،
صبح بخیر
میخوانی
دوستت دارم
_________

***یا***

_________
مینویسی
صبح بخیر
میخوانم
دوستت دارم
13
در مکتب سرد روزگار
جز غم
نیاموختم.
چراکه مادرم
مرا
در پایتخت اشک
زایید.
14
بوسیدمش ،
لحظه ای ثانیه ها ایستادند
وَ من خوشبختی را
نَفَس کشیدم.
15
خمپاره
آنقدر در شهر تو بارید
که استخوان سربازان مرده
خاکستر شد

اما تو آنقدر
در مدار دلدارت چرخیدی
که دیوار برلین
فرو ریخت.
16
آنان
هبوط کردند
تا تو به آغوشم
سقوط کنی

وَ این بهترین
اتفاق زمین است
17
تمام شهر
شاعر می شود
وقتی من
زیر پلک های عاشقت
پرسه میزنم
18
بازندگان دنیا
آدم های بدی نبودند ،
تنها نتوانستند
دروغ را ،
به خوبی بیاموزند.
19
در دستان سرد مرگ
ماهی کوچکی هستیم
که زنده بودن را
زندگی میکند
20
با رفتنت
چرخ ارابه ی تبعید
از بازوی من گذشت
وَ بار دیگر
سکوت
در قلبم ، تکرار شد.
21
آمده بودیم
تا بهاری باشیم ، پر از درخت سرو
یا لااقل
گل پیچکی بنشانیم
در بهشت کوچک عشق
اما
برای باغچه ها
زمستانی هزار ساله شدیم
و عشق را
به زندان سرد سکوت،
حبس کردیم.
22
دستانمان را به هم گره زدیم
تا ناجی جنگل باشیم
اما درختان
ما را به خاطر نیاوردند
چراکه انگشتانمان
بوی تند تبر میداد
و میوه ی خنده هامان
طعم تلخ تمسخر داشت.
23
اینجا ، زمین دیگریست
تنها
با جادوی چراغ میتوان
بر دیوار بلند سکوت
طرحی از
لبخند کشید.
24
با خنجری فولادی
بر دیوار معبدی که عشق را
به تازیانه محکوم کرده بود
نوشتم
"تعصب ممنوع"
25
ما از کدامین فرقه ایم
که مرگ را می پرستیم
و رنج بی پایان زندگی را
زمزمه میکنیم
26
فردا
در آغوش خاک ، پیدا خواهد شد
نامه ای که امروز
به دستان باد
سپردم
27
کیمیا
به آزادی
تردید نداشتیم
تا آنکه
به دیواری رسیدیم
که بر آن نوشته بودنند
"تبعیدگاه"
28
عشق تو
آن ابریست
که نه می رود
نه می بارد
29
من خورشید را
خواهر عشق خطاب میکنم ،
چراکه هم نام توست.
_________________________
ابوالقاسم کریمی - فرزند زمین
تهران - ورامین
اشعار 1398
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
صداقت
سادگی نیست
مذهبی ست ،
با پیروان کم

____________
ابوالقاسم کریمی - فرزند زمین
دوشنبه 25 آذر 1398
تهران - ورامین
ساعت 04:53
امیرمسعود فدائی، شکوه حدادی و مجید سلیمی این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
**** شعر : شماره 113***
.
.
.
پهلو گرفته است

کَشتی ایمانم

در بندر شک


***یا***


پهلو گرفته است

در بندر شک

کَشتی ایمانم

____________

ابوالقاسم کریمی - فرزندزمین

تهران - ورامین

یکشنبه 24 آذر 1398
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
*** شعر : شماره 112 ***
.
.
.
.
سنگ ها هر روز
حمام آفتاب میگیرند
در شور زاری که نامش ،
دریاچه است
_____________
ابوالقاسم کریمی - فرزند زمین
تهران _ ورامین
شنبه 23 آذر 1398
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید