در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حسام الدین حیدری | درباره نمایش آخرین نامه
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 06:16:41
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
خب راستش دوباره دیدم
اینبار دیگه می دونستم قراره چه اتفاقی برای آدمهای قصه بیفته و این بار دیگه آدمهای قصه رو خوب می شناختم
قصه ای که دردش تنهایی و عدم شناخت ماها از یکسری از مردمان سرزمین مونه

آموزشی خدمت سربازی که بودم ،ما رو 39 روز اول تو همون مرکز آموزشی(شهید ادیبی"مرزن آباد") نگه داشتن
یه لحظه تصور کن 39 روز هر روز یه سری آدم با موهای نمره 4 ، محاسن بلند ، همه هم با لباس سبز و صورتهای آفتاب سوخته و.... و اینکه شما در این مدت هیچ خانمی رو نبینی(یه لحظه خانمها تصور کنن این تعداد روز هیچ آقایی رو حتی تو خیابان نبینن، شاید در جواب بگید دنیا جایه بهتریه برای زندگی!! ولی اینطور نیست)

حالا تصورش رو بکنید همین داستان بالا با پدیده ی شگرفی به نام "جنگ" گره بخوره یعنی جایی که شما مهمترین سرمایه زندگیتون رو کف دستتون بگیرید ... دیدن ادامه ›› و با اون بخواین از آرمانهاتون دفاع کنید."حتی تصورش هم بنظر من خیلی سخته"

من توی دوران آموزشی غروبهای زیبای مرزن آباد رو با چشمهای اشکین بچه های گروهان مون تجربه کردم خیره شدن به عکس هایی که بین دو دست می گرفتن تا دیگری اون رو نبینه

من توی دوران آموزشی معنی تلخ از دست دادن رو با گوشت و پوست خودم حس کردم چون 3 نفر از بچه های گل گروهان مون به علت سهل انگاری فرمانده شهید شدن.


این آخری هم تقدیم به همه لیلا های سرزمینم:

آقا چیزی نمونده که برسن الانه که قیچیمون کنن
چقد مهمات داریم؟
مهمات؟.. هیچی.
اِ خب پس چیکار کنیم؟
هیچی ، فقط اینقد وقت داریم که بنویسیم
یکی یکی بگین من خودم مینویسم
یه قلم و کاغذ بدین :

“بسم الله الرحمن الرحیم”
بنویس حاجی جون ، بنویس اینو :
همه جا قرمزته.
بیخود قرمز قرمز نکن
فقط همین..
فقط آبی داداش.

همه حساب کتابمو بسپرین به حاج رضا
خودش میدونه چیکار کنه…
مواظب مادر و آقاجون باشین
بگین : حلالم کنه
اینشالله که نرگس هم خوشبخت میشه

تو نمیخوای چیزی بگی؟
آخه مال من یکم خصوصیه.
هـــا ، این عاشقه حاجی..
این خصوصیه ، یعنی عاشقه بابا …
بیا خودت بنویس
پشتش بنویس

“بسم الله الرحمن الرحیم”
این نامه رو لیلا فقط بخونه:
………………………...............

این نامه رو لیلا فقط بخونه
فقط میخوام که حالمو بدونه
کلاغا اطراف منو گرفتن ، از دور مزرعه هنوز نرفتن
لیــــلا ، دارن نقل و نبات میپاشن
تا عشق و خون دوباره همصدا شن
لیلا چقد دلم برات تنگ شده ، نیستی ببینی که سرت جنگ شده
نیستی ولی همیشه همصدایی
لیلای من دریای من ، کجایی
این نامه رو تنها باید بخونه
ببخش اگه پاره و غرق خونه
این نامه ی آخرمه عزیزم ، تولد دخترمه عزیزم
براش یه هدیه ی کوچیک خریدم
دلم میخواست الان اونو میدیدم
لیلا به دخترم بگو که باباش
رفتش که اون راحت بخوابه چشماش
رفتش که اون یه وقت دلش نلرزه
نپــره از خواب خوشش یه لحظه
لیـــــــلا…
لیـــــــلا…
اگه یه روز این نامه رو بخونی
دلم میخواد از ته دل بدونی
الان دیگه به آرزوم رسیدم ، باور نمی کنی خدا رو دیدم


http://download.sanjamusic.com/wp-content/uploads/2013/musicmp3/Mazyar%20Fallahi%20-%20Leila.mp3
نمیدونم چرا اکثر سربازا خدمت سربازی شون مرزن آباد بوده :))
۰۷ خرداد ۱۳۹۳
بیتا نجاتی (tina2677)
آفرین بر شما حسام الدین حیدری
درود بر شرفتان
۱۸ خرداد ۱۳۹۳
بیتا نجاتی (tina2677)
آفرین بر شما حسام الدین حیدری
درود بر شرفتان
۱۸ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جوونتر که بودم سینما ببین حرفه ای بودم
و نمی دونم کی بهم یاد داده بود که وقتی از سالن سینما بیام بیرون این جمله رو به خودم بگم :
"که چی"؟؟؟!!!!

آخرین نامه رو دیدم
در اینکه کار ، با استفاده از فضای جنگ برای به تصویر کشیدن مصائب انسانها با طنز موقعیت و کلام ،خواسته حرفش رو بزنه قابل تقدیر و ستایشه

جنگ جنگه، اونهایی که تجربه اش کردن می دونن که چقدر هم تلخه ؛شاید نویسنده خواسته با استفاده از طنز بسیار زیاد ار تلخیه جنگ کم کنه

خسته نباشید به گروه

پی نوشت:هنگام دیدن تاتر باید خوش شانس باشید، من از بغل دستیام خیلی خوش شانس بودم ولی جلویی ها...............بماند




چرا اخه ؟؟؟؟؟

...
۰۳ خرداد ۱۳۹۳
ممنونم از این همه لطف و محبت شما دوست نازنین ، رعنای عزیزم.
۰۳ خرداد ۱۳۹۳
سلام حسام جان . پسر خوب و مهربانم چرا این قدر شلوغ کردی ؟ عزیزانم جعفر جان ملکی ،manimoon عزیز، نازنین رعنای گلم و بسیار مهربان خواهر عزیزم بر شمایان هم بسیار درود. منم اومدم بگم طنز تلخی دوست داشتنی بود . چون هژار و رحمان و اسماعیل را می شناختم .اسماعیل رو دوست داشتم آخه مثل کف دست صاف و درست بود . اما دلم برای هژار و رحمان می سوخت ، راه درست رو نمی رفتند و اگر می رفتند غلط می رفتند. اما خدائیش رحمان پسر خوبیه . چون اون غروب زیر درخت به نامزدش فقط ،فقط یک چشمک زده بود.... ممنونم از همه ی شما خوبانم که با دیدگاهتون نمایش رو بیشتر در ذهنم حک می کنید . همیشه باشید . و همیشه سلامت و خوش.
۰۶ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید