در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال بهرنگ | درباره نمایش زمان لرزه
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 18:32:11
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
زمان لرزه؛ لرزه ای در اثر آزاد شدن انرژی صفحاتی از جنس سنت، در گسلی از جنس زمان.

وارد سالن که میشی طراحی صحنه ساده ای می بینی. یک صندلی از چوب بلوط و یک گل میز . یک لنگه در هم در گوشه صحنه ست و یک پنجره مشبک قدیمی با شیشه های رنگی که نور پروژکتور ازش رد میشه و روی صحنه میفته. تقریبا تا پایان نمایش هم اجزای صحنه همینان. با ترانه قدیمی و حال و هوایی که ابتدای نمایش ایجاد میکنه، احساس میکنی در دهه 1320 هستی، اما در ادامه متوجه میشی که سال های بعد از انقلابه. موضوع نمایشنامه خیلی ساده ست، اما به خوبی نوشته شده. بازی ها رو خیلی دوست داشتم. اول از همه هوتن شکیبا و مهدی صباغی، بعد خسرو شهراز و رویامیرعلمی و بعد هم شیرین اسماعیلی، بازی های دلنشینی رو اجرا کردند. شاید بعضی ها از این نمایش راضی نبوده باشن اما من دوستش داشتم (و با احترام به نظرشون، با جرات هم اینو میگم). درسته که حال و هوایی داشت که شاید برای روزگار ما چندان قابل درک نباشه، اما مفهوم عمیق و زیبایی درش بود. تقابل تحجر و نجابت، تقابل عشق و حیا، تقابل خواستن و منع کردن. بیشترین بار این مفاهیم بر دوش شخصیت ناصر (خسرو شهراز) بود. مردی سنتی که حرفی برای گفتن داشت، احساسی در دل داشت، که هر وقت خواست بیانش کنه، نتونست. اون هم جابر بود و هم عاجز در برابر سهیلایی (رویا میرعلمی) که مثل گل خزان زده ای بود که در انتظار بهاره. بهاری که پشت درهای تعصب ناصر مونده. ناصری که حتی خودش هم میتونست بهار باشه، اما نه تنها نبود که بهاران دیگر رو هم سالها از سهیلا دریغ کرده بود. و در نهایت به ناچار تسلیم شد، بدون اینکه حتی در آخرین لحظات اون حرف های ناگفته رو به زبون ... دیدن ادامه ›› بیاره...
در کل حس دلپذیری بعد از این اجرا داشتم. هرچند که طراحی صحنه به قدری ناشیانه بود که این حس رو تضعیف میکرد. میتونست خیلی خیلی بهتر از این باشه و جا برای مانور زیاد داشت. یک مسئله عذاب آور هم موقع اجرا وجود داشت و اون صدای شاتر دوربین های 10-15 عکاسی بود (با احترام به همشون) که مثل سوهان روح از اول تا آخر بدون وقفه داشت روی روانم رژه میرفت! ظاهرا دیشب اجرای ویژه عکاسان بوده. اگه این رو اعلام کرده بودن صد در صد روز دیگری رو برای تماشاش انتخاب می کردم. شاید یکی از تاثیرگذارترین عوامل در نارضایتی دوستان همراهم نیز همین مسئله بوده باشه. به قدری این مسئله رو اعصاب بود که نمیدونستم کدوم گزینه رو برای این تئاتر انتخاب کنم: دوست داشتم، دیدم، یا دوست نداشتم. اما الان که اون عصبانیت یکَم فروکش کرده فکر میکنم که دوست داشتمش و دیدنش رو هم به کسانی که کار متفاوتی با تم سنتی رو میخوان ببینن، پیشنهاد می کنم (البته در روزی که هیچ صدای مزاحمی وجود نداشته باشه).
مرسی جناب بهرنگ از نقد راحت و سلیستون. :)
با اینکه من خودم بشخصه زیاد ارتباط خوبی نتونستم با متن نمایش برقرار کنم... نمی خوام بگم اصلا دوستش نداشتم.. چون هوتن شکیبا نمکِ کار بود.;)
و بیشتر از همه همین دیدن این اجرا در کنار دوستان لذت تماشای کار رو شیرین میکرد.
سپاس از شما و همه ی عزیزانی که همراهی کردن. با وجود کسالت دیروزم ولی شب زیبایی بود.:)
در مورد اون صدای چلخ چلوخِ شاتر دوربینها هم موافقم.. بدجور رو اعصاب بود.:|
۲۹ خرداد ۱۳۹۲
سپاس...
۰۳ تیر ۱۳۹۲
درود بر حمیدخان خورشیدی و خانم ثانی.
۰۴ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید