امروز رفتم سالن ملک. برای اولین بار. اگه حافظه یاری کنه همون ساختمون امیربهادره. امیربهادر یکی از اولین آموزشگاه های کامپیوتر ایران بود. حدود سالهای ۷۰-۷۱ به گمونم روزای فرد، آمیگا زیر بغل میرفتم اونجا. بیسیک و کیوبیسیک یاد میدادن. خوب بود. احساس مهندس بودن میکردم😎.
برگشتنی از تعاونی تاکسیرانی اسمارتیز میخریدم، مروارید، مینو. دو تومن و پنج زار. یه کیسه ی شفاف با چاپ زرد داشت که یه دایره کنارش کامل شفاف بود. خیلی خوشمزه بود. هنوزم خوشمزه ترین شکلاتم، اسمارتیزه. دراژه شکلاتی. نمیدونم چرا ایناسم رو روش گذاشتن. نه دراژه فارسیه و نه شکلات. فقط اون “ی” یِ آخرش فارسیه!
ته ملک، یه لوازم التحریریِ شیک بود به اسم سپاس که یه موقعهایی ازش چیز میز میخریدیم.
یکی هم قبل از چهارراه فرح بود. نمیدونم الان چی بهش میگن. تقاطع فرح و تخت طاووس. مطهری و سهروردی. اون گرون فروش تر بود و کمتر میرفتیم.
روبروش یه ساندویچی بود، آناهیتا. ساندویچ ژامبون خوب😉 میداد. از ایران رفت.
خونمون کنار دایره موتوریِ راه نمایی رانندگی بود. از اتاق خوابم یه عالمه ماشین سیاه سفید با دو تا چراق قلمبه ی قرمز بالای سقفشون پیدا بود. و البته اون موتور
... دیدن ادامه ››
هوندا هزارا 😍
یه نمایشگاه ماشین نرسیده به ترکمنستان بود که بنز و بی ام و میوورد. بعد شد شیرینی فروشی، شیرینک. ویترین و دکورش خیلی نو و جدید بود ولی شیرینیاشرودوستنداشتم. مارزیپان داشت 😖
یه آقا جابر داشتیم که بقالی داشت. خیلی بدجنس بود. روانش شاد، خبر دارم فوت شده. همیشه فکر میکردم با جبارسینگ یه نسبتی داره که بدجنسه. جبار و جابر برامیه شکل بود.
یه کتاب فروشی کنارش بود که کتابای دست دوم میورد. تن تن! 🥰
یکم بالاتر نرسیده به کیهان، یه مغازه لوازم اسکی بود. اسمش یادم نیست.
بالاترتر هم که ناتلی بود. با اون موسیو که بالا تو کافه سرویس میداد و خوش و بش میکرد با همه. میرفتیم میشستیم شیرینی می خوردیم. مامان و بابا چایی یا نسکافه هم می خوردن.
خلاصه امروز جدای از تیاتر، یه سفر زمان ۳۰ ساله هم رفتم! دلم خوش شد و کمی هم گرفت.
دوچرخه قرمزم کجاست؟ کیفمدرسه م؟ اون آمیگا ۵۰۰ چی؟ من کوشم؟!
دلم نمیخواست برگردم خونه ولی باید میومدم. داشت ۹ میشد.
____
Amiga 500: یه جور کامپیوتر ابتدایی
Basic: یه سیستم عامل پیش از داس و خیلی پیش از ویندوز.
Q-Basic
DOS