بغض فیلم قاب تصاویری است که از روایت داستان فراترند، قابها تلقین میکنند که درگیر داستانی کشنده ای اما داستان در سطحی به مراتب پایینتر جلو میرود
تکان های تعلیق برانگیز دوربین روی دست همراه با تدوین منطبق بر چنین تصویربرداری، بغض را در نقطه ای آغاز میکند که نیازمند چنین تعلیقی نیست. تصاویر سریعتر از رویدادی که هنوز اتفاق نیفتاده، اتفاق می افتند. تصاویر سعی در القای چیزی دارند که هنوز شکل نگرفته است. کم کم سرعت روایت و تصویر منطبق میشود و بغض در حجره ی عمو در قاب تصاویر گره میخورد و بعدتر تا روی نیمکت رو به دریا، آنجا که "ژاله برای حامد میمیرد"، گلوگیر میشود.
از ورود به حجره عمو تا آنجا که همه ی هستی حامد بی ژاله بار کوله ی ژاله میشود و ژاله گم، تکلیف دوربین روشن است، به بیان واقع نگارانه ی اتفاقی در حال شکلگیری می پردازد. از آنجا که جای خالی ژاله روی نیمکت صدایی میشود پیچیده در گوش لحظه های حامد، دوربین و سناریو دو راه جدا در پیش میگیرند. دوربین تصویرگر تقلای حامد است که نفس نفس زنان وقت تلف می کند، دقیقه میکشد بلکه اثری از آثار، ردپایی از ژاله بیابد و راهی بر آن پرواز لعنتی باز کند. اما سناریو سر آن ندارد انگار که ارتباطی منطقی در سیر روایت ایجاد کند. پرسه های در به در وار حامد از گوشه ای به گوشه ای دیگر، بی روایتی، بی کششی داستانی، بی ردی و بی نشانی ...
در بغض، دوربین باشخصیت ترین عنصر سناریوست، حامد، ژاله و عشق که قرار است سه شخصیت اصلی بغض باشند کمیتشان اما میلنگد. گرافیتی و جسارت کسی که ادعای مالکیت دیوارها را دارد با شخصیت کسی که در حصار چهاردیواری اعتیاد تن میفرساید، در تضادی آشکار، شخصیت حامد را ناقص رها کرده است. ژاله اما اساسا شخصیتی ندارد، هم ژاله میتواند هرکسی باشد هم هرکس دیگری میتواند ژاله باشد. حتی سکانس پایانی هم کمکی به کامل شدن شخصیت ژاله نمیکند. و اما عشق: اگرچه حادثه
... دیدن ادامه ››
ی آشنایی تصویر میشود حادثه ی یکی شدن، آن اتفاق که انگار آنچنان افتاده است که حامد با چنگ زدن به آن، به ترک اعتیاد زنده شده است و ژاله با چنگ زدن به آن برای حامد خواهد مرد، به تصویر رخ نمیدهد و شخصیت نمی یابد ...
اما پایان بندی بی نظیر است، آن قاب لعنتی پایانی بیش از آنکه حاصل تلاش درمیشیان باشد، درخور تلاشهای غیرقابل چشمپوشی تورج اصلانی است ...