" قلمرویِ تنهای محبوس"
"مقدس" هستی کوچک شدهایست که انسان امروز در آن محبوس است. انسانی از جنس رنج و سرشار از غرایز انسانی، با بدنهایی که در تلاطم و تقابل با خود و دیگران، میدان نیروهایی را میسازد که برهمکنش و اثر دارند و جهان پیرامون خود را متاثر میکند.
انسانی سرگردان بین جبر و اختیار که تحکمگراییِ "تقدس"ها به وضعیتی پوچ و تهیوارگی او ختم میشود. به همان دنیای پیش و پس از حیات. محبسی از تقدساتی که او را همواره در خود به اسارت وا میدارد. اسارتی که با جبر موجود، پیوندهایی عمیق دارد. "مقدسات" آنقدر برایش ارزش میشود که حتی بی آنها قادر به ادامه زیست وحیاتش نیست. و بندیست برای ربطش به جهان و ادامهی روال وچرخهی زندگی.
اما هیچ چیز مقدسی وجود ندارد و آنچه هست ماندگار نیست. بلکه تنها فرضیهای برای تسخیرِ اراده و اختیاریست که قرارست از سوی مقدسات از انسان سلب شود و همچنان در دایرهی بندگی و تسلیم باقی بماند تا جایی که وقتی آنها را از دست داد، با سرپیچیِ محرز، دیگر حاضر به ماندن در محفظهی انقیاد نباشد.
شروع
... دیدن ادامه ››
"مقدس" با انسانهایی در کنار هم خوابیده و مچاله شده، ترسیم وضعیتِ از مردگی برخواستن و در صحنهی آخر ، بهمان شکل، باز به مردگی بازگشتن است. و در این دوران، در ستیزی مدام بسر میبرد. مصرف میکند، خشونت میورزد، میجنگد ،میهراسد و لاشههای انباشتشدهای از بدنهایی میشود که تنها راه خروجش ازاین دایرهی سیزیفوار ، بیرون آمدن از محبسست.
محبس مورد نظر در دکوری با هوشمندی در کاربرد و در تکمیل فرآیندِ موجود، اتاقیست که از سه طرف با دیوارها محاط شدهاست، با قابهای متعدد بر دیوارهای نمزده و نیمهویران، که دریچههایی گشوده رو به صحنه است. در اتاق دو زن و چهارمرد به علاوه مردی که در هیبتی متفاوت، نقش ناظر و تعیینکننده را دارد.و هر آنچه رخ میدهد در قلمرویِ این چهاردیواریست.
"مقدس" نمایشیست که مسیر ارتباطش با مخاطب را در ابهامی پیش میگیرد که اساسا "محتوای اصلی"ِ نمایش است. همان چرایی زیست بشر، در مقولهی خلقت و آفرینش؛ در اشل یک خانواده که مناسباتشان هم با کمترین دیالوگ و کمترین میزان گشایش موضوع، قابل کشف نیست. اما آنچه روشنست تمام آنها به وجودی مشترک و مقدس، به نام "مادر" مرتبطند؛ همان که در صورت فقدان و از دستدادنش، دیگر قادر به ادامهی وضعیتِ موجود نیستند و طغیانگرانه، سر به عصیان از آن قلمرو میگذارند. مادر ( هستی و هر منشاء مادیِ حیات بشر)، شاید مقدس ترین دارایی انسانست که حتی قرارست تابوی آنهم شکسته شود.
"مقدس" تقدسها را نقادانه به صحنه میآورد، آن ارزشهایی که برای طبقه توده، از مذهب و خرافاتِ سنتی و عرفی، تا پیوندهای زناشویی، جلوهگرست. چادر و پوشش و عفت زنانه/ناموس، روابط انسانی، جنسیت و هر آنچه بعنوان اخلاقیات و ارزشهای جهان انسانی مطرحست و دست آخر مادر که سردمدار تمام تقدسات به حساب میآید، به میدان میآیند.
تخطی از هر کدام از مقدسات، نیرویی آشوبزا، در بدنها ، با سرکوبها و در تسلیم ایجاد میکند و دگر بار باز متوقف میشود اما با شنیدن خبر فقدان و درگذشتنِ والاترین "مقدس" جمعی و همگانی، یعنی مادر، دیگر جایی برای ادامه نیست.
بدنها، لاشههای جنون زدهای میشوند که جبریت موجود را بر نمیتابند و میخواهند ازاین تهیشدگی و بیمعنای بیرون بروند چرا به نظر میرسد چیزی برای از دست دادن، دیگر ندارند. و گویا تنها دلیل اتصال آنان به زیست محتوم و اطاعت از جباریت موجود (همان مرد با تبر و کفش که بر مسند قدرت نشسته و فرامین را دیکته می کند)، همین "مقدسات" اند.
آنانی که مقدسات تمام زندگی و زیستشانست و بدون آنها بی اعتبارند. همان انسانی که نیازمند تقدساتست و اگر نباشند در مرز فروپاشی خواهند بود. آنها حتی به عکسِ قابشدهی کارگردان بر دیوارهای اتاق، معترض میشوند و خشمگین از اینکه او نیز آنان را در چنین محبسی به دلایلِ قواعد بازی و متن نمایش، و جایگاهِ خالق اثر، گیر انداخته و اسیر کردهاست.
نقد مقدس، نقدی اگرچه ذوب شده در فرمی غالب و حتی مشوش و مشدد است اما قابل تعمیم و انضمام به شرایط زیستی افرادست. هرچند بدلایل متعدد از ممیزیهای لحاظ شده تا تابوی "مقدسات" ،مانعی برای وضوح بیشتر و خروج از جریان گنگ اجرا، قابلیت درک و دریافت بیواسطه و مستقیم را برای هر مخاطب و تماشاگری ندارد. و افراد اندکی را ممکنست با خود همراه کند. فروپاشیها، استبداد و رنجهای بشری در نتیجهی قدرت تقدسات میتواند خود، عامل گنگی، نافهمی و غیرمنطقی موجود باشد. با این حال با همین رویکرد میکوشد مسیر نقد را باز بگذارد. خودش را پیش میکشد و قربانی میکند، تا مخاطب با نقد او، به ساحتی از جریان جاری برسد که هر لحظه میخواهد آن نظام را برهم بزند. به مرکزیتِ فضای محصور وارد شود و کنشگرانه عمل کند. مردی که مدام و بی وقفه زیرلب با خودش حرف میزند، بدن هایی که در تلاطم رنج و طغیانند، ضرب و شتم و خشونتهای فیزیکی، و دیوارهایی که مسیر رهایی را مسدود کرده اند.
مقدس به سمتی میرود که چرخ دندههای ماشینِ جبر بر هم ساییده میشود و انسان امروز را با تقدساتش میجود و خرد میکند.
سعدی محمدی، بعد از اجرای موفق نمایش تابستان، اینبار "مقدس" را هم با تاکید بر مفاهیم نشانهای بر صحنه میآورد که بر محتوای خاصی تکیه دارد و چنان فرم و مفاهیمش را درهم ترکیب میکند که هرکدام مکمل دیگری بدون مرز تفکیک باشد. نمیخواهد مفهوم این واژه را تعریف و یا بازی کند، نمیخواهد درامی خطی و حرکاتی فیزیکال با یک موضوعیت انتزاعی، ترسیم کند، بلکه با سویههای تاثیرات جمعی و اجتماعی تقدسات، برانگیزاننده و تحریککنندهی بخشی از ذهنیت و محفوظات انسانیست که همواره از نزدیکشدن و نقد و لمس مرزهای تقدس، منع و دربرابر تابوهای اجتماعی و فرهنگی، مقاوم شده، کنشمندانه درگیر و مداخله نماید. و خود را در این ساحت، به مخاطره بیاندازد.
مقدس نیز همچون اثر پیشین سعدی محمدی، واجد امتیازات اجرایی و بصری در خورتوجه است. بازیها و هماهنگیِ دقیق بازیگران، عناصر صحنه و میزانسهای طراحی شده، به ویژه تعبیهی خلاقانهی جایگاه تماشاگرانی از قابهای گشوده شده به صحنه و نظارتِ بیفاصلهای بر این عرصه، تجربهی ویژهای برای تماشای یک تئاتر تولید دانشگاهیست.
چه کسی آزادست؟ تنها آن کسی که برفراز سرخود هیچ کس را ندارد "
(پرومته در زنجیر/ آیسخولوس)
نیلوفرثانی
گروه نقد هنرنت
https://www.honarnet.com/?p=6462