«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
امشب شب خوبی بود. شب گل به خودی... اجرای خوب و دوست داشتنی بازیگران به ویژه کامران تفتی عزیز و مونا کرمی نازنین.
تئاتری که باید توی فضای مناسب با همکاری تماشاگران توی سکوت که لازمه نمایش هست اجرا بشه و شد و عکاسی که متوجه حضورشون توی سالن نمیشدیم.
موضوع رو دوست داشتم و احساسم رو با توجه به دیدن برنامه ای که سالهای قبل دوستش داشتم و دیگه نداریم درگیر کرد.
چقدر بعضی از اتفاق ها درست توی موقعیت بدی رقم میخورن و همزمانیشون باهم آدم رو از پا میندازه و زندگی رو ازش می گیره.
احساس درماندگی و وسوسه تصمیم رو آقای تفتی عزیز زیبا به تصویر کشیدن و حقیقتا لحظه هایی من خودم رو بجای اون شخص دیدم و همذات پنداری کردم.
تبریک به کارگردان جوان تیم و خداقوت به عوامل کار
امروز تئاتری رو به تماشا نشستم که اولین اجرای یک بازیگر شایسته رو (بدون اغراق) در مقام کارگردان نظارهگر بودم.
نمایش نامه سنگین و پیچیده بود برای اجرا و این رو در تمام مدت تا پایان شاهد بودیم. مونولوگهای ابتدا و دیالوگهای انتهای نمایش (بیان جملاتی با زبان پیچان) خیلی خوب بود، طراحی لباسی که من دوست داشتم در کنار فضای صحنه و تخت ایستاده و حرکات بازیگران، مقابلش که اون رو جذابتر کرده بود. و ظرافت های بسیاری که درک میشد و به چشم میاومد و البته استفاده متفاوت از گروه موسیقی که در مجموع این تئاتر رو به یک تئاتر حرفه ای تبدیل کرده بود.
تئاتری که کاملا مشخص بود براش وقت و انرژی زیادی گذاشته شده.
به حمیدرضا مرادی عزیز خیلی تبریک میگم و خدا قوت به بازیگران و تمام عوامل و آرزوی موفقیت روزافزون دارم برای همه
درباره فیلم پر فروشی که بهش نقدهای زیادی وارد شد:
این فیلم توی ژانر کمدی خیلی خوب به سبکی از موسیقی پرداخته که امروز توجهی بهش نمیشه... مصائب خواننده ای که میتونست دیده و موفق بشه اما با بدشانسی بزرگی به نام انقلاب روبه رو میشه و تمام سالهای زندگیش رو تحت تاثیر قرار میده. داستان کسی که موسیقی تمام زندگیشه و هیچ وقت نتونسته هنرش رو به عرصه نمایش بزاره... غم انگیزترین حس و لحظات درونی یه خواننده که بخاطر سبکش بهش میگن مطرب، در قالب طنز به تصویر کشیده میشه ( و دیالوگ غمگین نوازنده ای که شخصیت اصلی وقتی اونو توی مکانیکی میبینه بهش میگه تو کجا اینجا کجا! این انگشتا باید آرشه بکشه و اون میگه زندگی خرج داره! ) و در نهایت اینکه برای چیزی که با تمام وجود عاشقشی باید بجنگی تا بهش برسی. من دوبار این کارو دیدم و دفه اول با وجود کمیک بودن فیلم فقط تلخند زدم برای شخصیتهای فیلم و مخصوصا نقش اصلی... در کنار لحظات طنز خوبی که ساخته شده و برخلاف کمدی های اخیر لودگی و مسخره بازی درش نیس دردخنده هایی داره که اگه خودت رو جای شخصیت اصلی فیلم بذاری دچارش میشی و باهاش همذات پنداری میکنی.
نمایش جذابی بود. دیدن کاراکترهای متفاوت و یادآوری نگاه به درون خود برای تغییر