«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نمایش فضای خیلی صمیمی داره از بدو ورود این فضای گرم بسیار تاثیر گزاره خیلی خاصه و در ادامه هم بازی رامتین هوشمند عزیز گرم و گیراس و شما خودتون رو بعنوان یک شاهد نامرئی در فضای احساسی پیدا میکنید.
خود متن و پرداخت بهش هم خوبه،
موسیقی هم دلنشین بود.
ممنون از عوامل ساخت کار
خسته نباشید اقای احدی نیا
سه نکته که در نمایش سر انقلاب بیش از مسائل مثل قصه یا بازی ها نظرم را جلب کرد. که با وجود اینکه یک هفته از دیدن این نمایش میگذرد، در ذهنم زنده و پویا در حال مرور است.
۱. مکث میان دو شوخی یا چند شوخی پشت سر هم. به قدری بود که تماشاگر بخنددو نفس بگیرد و شوخی بعدی و بعد دوباره خنده،بدون از دست دادن لحظه ای در نمایش. هنر نمایشنامه نویس رو نشان میدهد. و تسلطش بر کمدی موقعیت.
۲. عدم وجود شوخی های اروتیک. ذهن انسان خواه ناخواه به این شکل شوخی ها واکنش خنده دارد. خوشش می آید. عاری بودن یک نمایش کمدی از چنین شوخی هایی یعنی نمایشنامه نویس مخاطبینش را باهوش و بااندیشه تصور میکند. واز پیش فرض های ذهنی برای خنداندن سود جویی نمیکند.
۳. عدم بداهه پردازی بازیگران در شوخی که زیادمیخنداند. شوخی را اگر شنیدیم و خندیدیم، دیگر قرار نیست مثل یک موتیف بی ربط در نمایش، بازیگر جاری کند،برای گرفتن خنده اضافه. شوخی ها از خط قصه و روایت عبور نمیکند. ساختار نمایش را فدای خندیدن بیشتر نمی کند. کنایه ها هم در جهان نمایش حضور داشتند و درجایی که قرار است کنایه ای درباب امروز بشنویم، ورود میکند در برنامه خیالی یک شخصیت. آنجا هم از آن موتیف های تکراری خبری نیست...
در آخر از نویسنده و کارگردان آقای محمد علی شفاعت ممنونم...و گروه دماغ قرمز...منتظر اجراهای بعدی تان هستم...
بسیار عالی بود-تقابل دو نوع معرفت از جهان، هنگامی که ونگوک در برابر پارتینرهای خود قرار می گرفت را مشاهده کردم-پیامی که به مخاطب از طریق این نمایش مخابره می شد این بود که همیشه می توان در پی "بازیابی حکمت گمشده" در جهان بود-با اینکه ساختمان زبانی اروپا همیشه به سختی در مشرق زمین باعث ایجاد مفاهمه و اشتراکات فلسفی شده اما مشاهده زندگی نامداران اروپایی باعث چرخش نحوه تفکر ما به زندگی می شود و از نگاه های صرفا اخلاقی و متافیزیکی شرقی به محقق شدن زندگی و معرفت شناختی نیز نیم نگاهی خواهیم داشت-البته که وظیفه هنر نمایش به خصوص در این پارادایم فرهنگی که در آن قرار داریم روشنگری و تولید اندیشه است که به نظرم عوامل این نمایش از پس آن بر آمدند
نمایش و دیدم
قدرت بازی و ارتباط با تماشاچی عالی بود
ارتباط قبل از شروع نمایش عالی بود
سادگی صحنه و قوی بودن اجرا رو دوست داشتم
موسیقی کار بی نظیر بود ، قطعا برنده جایزه گرمی هستی
مهاجرت ! بودن یا نبودن مساله این است !
اجرای فوق العاده ای بود واقعا ممنون از همه عوامل
من بازی هارو خیلی دوست داشتم به خصوص خانم رسولزاده که عالی بودن
پیشنهاد می کنم حتما این کارو تماشا کنید و لذت ببرید
نمایشی بسیار بی نظیر . داستان با تمپویی تند و بسیار جذاب در جستجوی معنای زندگی پیش میره و شما رو در خود غرق میکنه. واقعن خسته نباشید میگم به هنرمندان اجرایی این تاتر بی نظیر و عالی.🌹🌹🌹
اولین مواجهه با این نمایش (با دیدن دکور) کودکی را برمیانگیزد. گویی حضور شخصیتها در میان وسایل بازی، میخواهد از آن شور و شوقی بگوید که فقط جنبهی کودکانهی عشق در آدمی میجنباندش. که هم لازم است هم خواستنی. اما دوام عشق جز با بلوغ و تابآوری و توان مذاکره، ممکن نیست.
نمایش هر لحظه میتواند فرحی در تو بیافریند و به خنده بیندازدت و بعد در اندیشهای دردآلود و شاید ناامیدکننده غرقت کند.
رابطه همیشه محل زخم و التیام بشری است و وقتی پای غرایز در میان باشد پیچیدگیاش به غایت میرسد. بازیهای شیرین، رابطهی دوستانه و اثرگذار بازیگران، در کنار دکور جذاب و فضای نور و موسیقی درست، دیدن «عچق» را دلپذیر و خاطرهساز میکند.
از شعله محبوبه ها تا فرنوش فینگرفود.
با شروع در سالن انتظار، نمایش از همان ابتدا کار خود را کرد، مهاجرت چیزی است که شاید اولش نفهمی چه اتفاقی برایت در حال رقم خوردن است، دقیقا مانند همین کار که بخصوص برای ما، از همان سالن انتظار شروع شد، با شوخی و خنده بازیگر با تماشاچیان شروع شد و با گریه یکی از آنها وقتی درباره مهاجرت حرف میزد تمام شد، انگار نمیدانی که با مهاجرت چه اتفاقاتی پیش روی تو قرار خواهد گرفت و رفته رفته با پتک سنگین حقیقت روبه رو میشوی، چیزی که در طول اجرا هم با آن مواجه بودیم، گفتیم و دیدیم و شنیدیم و خندیدیم، اما در نهایت گریستیم
گریستیم از دیالوگ فرنوش که گفت همه جا آسمون همین رنگه.. دلم واسه مامان بابام تنگ شده میخوام برگردم پیش اونها..براشون سوغاتی ببرم..
بزرگترین درد مهاجرت همین است
از هم دور افتادن
شاید برای خیلی ها مهاجرت خیلی چیزها داشته باشد، اما برای همه این درد را دارد که دور خواهند شد از تمام آن چیزی که داشته اند، و تمام آن چیزی که ساخته اند..
مگر ما چند سال زنده ایم که آن را هم دور از هم سر کنیم..
اما گاهی مجبوریم، و این همان دردی است که غم را و شاید اشک را در پایان، در چشمان تماشگران این نمایش ِزیبا، نمایان میکند.
هم خندیدم و لذت بردم هم غمگین شدم و به فکر فرو رفتم.
خسته نباشید میگم به تمام عوامل نمایش سلول و تشکر میکنم که ۹۰ دقیقه منو از دنیای روزمرگی خارج کردن و در دنیای نمایش به پرواز درآوردن بازیها همه عالی و درجه یک علی الخصوص بازی محسن زرآبادی پور مثل همیشه و حمید عرب ولی محسن بیده منو سورپرایز کرد و با اینکه برای اولین بار بود بازیگری تئاتر انجام میداد ولی خیلی خوب بود و کلی لذت بردم دکود عالی ، لباسها فکر شده و گریم ها باورپذیر، نور خوب بود .
خلاصه که همه چیز دست به دست هم داد که یه تئاتر خوب رو ببینم و اصلا پلک نزدم و خسته نشدم دم همه عوامل نمایش سلول گرم
توصیه میکنم روزهای پایانی این اجرا رو از دست ندید .
من دیشب به تماشای این اثر نشستم و در عین اینکه لذت بردم خیلی تعجب کردم که جرا سالن خالیه؟؟؟
این کار به سادگی و زیبایی یک نقص بزرگ زندگی اجتماعی رو به تصویر کشیده و اتفاقا تو جامعه خودمون خم نمود داره
بازی بازیگران در عین سادگی روان و با تسلط بود.
به نوبه خودم سپاسگزارم