در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال Mary.57 | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:03:44
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
این روزها افکارم
مثل نیلوفرهای آبی
غوطه ور در مرداب است.
پریشانم!
دودلی به سراغم آمده
درونم غوغایی از تو بر پاشده
میجنگم
میجنگم
اما خودم هم خوب میدانم
مغلوب نگاه های بی تابت خواهم شد .
دوباره منطق به سراغم می آید
اما !
چه زمان منطق ؛
در مقابل قلب
پیروز ... دیدن ادامه ›› شده ...
از حسم مطمئنم
آنقدر که
این را خوب میدانم
با” تو “
“ما “خواهم شد .
تا ابد
دوستت خواهم داشت،
پس برایم همیشه باش
تا برایت همیشه باشم
تا انتهای زندگی..
م. خانی
امیررضا، محمدرضا مدیری، آذرمهر و امیرعلی یکتا این را امتیاز داده‌اند
جاری شهد محبت
چشمه سار نوش او
گرمتر از عاشقی ها
گرمی آغوش او
بهترین شعر لطیف سادگیها
بیت بیت سوره دلدادگیها
شاه بیت یک غزل
او یک گل نایاب بود
۰۳ اسفند ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من و پنجره های اتاق تاریک
من و گلهای محبوبه ی شب
من و گنجشکهاو خاک سرد باغچه
برای بودنت
لحظه ها را شمارش کردیم ؛
من و ماهیهای گلی
تو ی نقش و نگار حوض فیروزه ای
چه عاشقانه چه به در دوختیم .
تا از راه برسی ...
گردو غبارت را بزدایی
زلال زلال شوی
تا روشنیت
احساس نابت
خانه را غرق نور و هلهله ... دیدن ادامه ›› کند،
کبوتران سپید این خانه
برای أوج گرفتن تو را کم دارند
تا اوای عشق
را در آسمان دل
فریاد زنند
کاش ،..
همین الان
ناگهان
زنگ در خانه بصدا در اید
تاعطرت
مثل پیچ أمین الدوله
به روح و تنم
بپیچد
در تمامی حفرات قلبم ،
نفوذ کند
تا گرمایش مانندالکل
مغز استخوانم را
بسوزاند
تا به اندازه
یک عمر عاشقم کند
کاش همین الان
ناگهان
زنگ در خانه بصدا در أید

م. خانی
امیررضا، محمدرضا مدیری و امیرعلی یکتا این را امتیاز داده‌اند
وقتی که دیدم ماه را
در استکانم
اسم تو را بردم
که شیرین شد دهانم
می چسبد اینکه با شما
شعری بنوشم
امشب اگر راضی شوی
پیشت بمانم
۰۲ اسفند ۱۳۹۷
سپاس
۰۲ اسفند ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب درونم پر از آتش است
آتشی از جنس حسرت وآه
مثل میله ای گداخته بر جگر
می سوزاند
تمام روحم را ؛
چشمانت
نگاهت
مرا تا آرزوی با تو بودن
غرق در افکارم می کند
بودنت
مرگ احساس‌هایم
روبه سوی تولدی دوباره می برد
مثل دانه ای که تازه
در خاک کاشته ... دیدن ادامه ›› شده
با شوق و شوری عجیب
منتظر ریشه کردنم
سبز شدنم
در ارزوی گل دادنم
تا عطرش
تا انتهای قلبمان
بپچید
ومستمان کند
مثل نرگسهایی
که تو برایم خریدی
وبقدر یک عمر
مرا با حس های عاشقانه ام
آشتی دادی
ومست حضور خودت کردی
ای مهربانم
م. خانی
امیررضا، آذرمهر و محمدرضا مدیری این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
واژه ها به عریانترین
شکل ممکن
برای ابراز تمامی احساسم
نسبت به تو
با رفقاتی خاص
دست به دست هم داده اند
تا تو را به عنوان
پادشاه بی بدیل
قلبم
معرفی کنند ...
م. خانی
و تو دوستت دارم را
به لهجه باران
و عشق را به زبان بوسه
بر بند بند تنم جاری می کنی
۲۵ بهمن ۱۳۹۷
سپاس امیر رضای عزیز
عالی بود
۲۵ بهمن ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو برایم نور هستی
مثل فانوسی روشن
کنار صخره های دل

تو برایم به سان قدحی
باده ی نابی
شور مستی
که دل هر میخانه ای را می رباید
تو برایم پر از حسی
آهنگی
سمفونی ضربان قلبی

تو برایم مثل یک ماهی کوچک
پراز عشقی
که به زیر ... دیدن ادامه ›› صدفهای تُنگ دلم
عاشقی را جار میزند

تو برایم خودمی
مثل یک شاخه ی مریم
سپیدی
خوشبوبی
سرشار از آینه هستی

تو برایم جان هستی
تمام زندگی
روح و روان
خون در رگهایم هستی

تو برایم .....
هر چیز خوشایند
درطول عمرم هستی ،..

م. خانی
امیررضا، محمدرضا مدیری و جهان این را امتیاز داده‌اند
کاش می شد تمام داستانهای دنیا را
از دهان تو بشنوم
تمام عاشقانه های دنیا را
تو برایم تکرار کنی
اصلا هر چه تو بگویی زیباست
۲۴ بهمن ۱۳۹۷
سپاس
بسیار زیبا بود
۲۶ بهمن ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دلم برایت تنگ می شود
نه از روی عادت
از روی خواستنت
بیا تا بقدر نداشته هایمان
از کوزه پرطراوت عشق
شهد عاشقی بنوشیم
تا حلاوتش
ما را در این مسیر پر پیچ و خم
به ارامگاه آغوش های شبانه
برساند..،
م. خانی
آذرمهر، امیررضا، کیکاوسی نژاد، محمدرضا مدیری و جهان این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من ساده می نویسم
ساده نگاه می‌کنم
ساده عاشقی می کنم
اما صادقانه زندگی می کنم ..
م.خانی
به زیر چهارپایه سکوتم
ضربه ایی محکم تر بزن
تا از افکار ذهن ات
آویخته شوم،
صداقت جرم من بود
که در دادگاه قضاوتت
محکوم شوم.


#مجتبی
۱۷ بهمن ۱۳۹۷
درود
بسیار زیبا بود مجتبی گرانقدر
۱۸ بهمن ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عاشقانه ترین تراژدی من
روزی است
که تو را در قلبم دیدم
مرد
م. خانی
آذرمهر، جهان، ایمان نامیا، پیرزاد و کیان این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حکایتی است
حکایت نگاهت
ردپاهای سپیدت
بر صفحه روزگار من
کنار نقطه چین ها ..
م. خانی
جهان، قاصدک و کیان این را امتیاز داده‌اند
درود و لایک

...تنها نگاهی و تمام شد. مدت زیادی را در انتظار شنیدن پاسخی به خواهش نگاهم از تو ماندم ، شاید هم بیشتر از زیاد، نمیدانم 18 سال زیاد است یا بیشتر اما برای من چند عمر بود ، بارها مردم و زنده شدم....
۱۶ بهمن ۱۳۹۷
چشمان تو رازیست که دل پنهان کرد
یک شهر بر این باور مژگان کافیست؟
۱۷ بهمن ۱۳۹۷
قاصدک مهربان بسیار ممنون
۲۶ بهمن ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تن “تو “مثل ترانه ای
چه شبنم وار
بر رخت موسیقی جانم
نشسته است .
‘تو “برایم خالقی
خالقی از جنس آب وآینه
برای ساختن
با احساس ‌ترین ملودی
عاشقانه ی زندگیم
ای “مهربان"

م.خانی
برای تو،
حروف زیبای قلب
تک تک واژه های شعر
تنهاترین آرزوی چشم
.
برای تو،
دوستت داشتن گرم
تپش های نامنظم بدن
لمس پُشتِ پلک ها و رگهای تَن
.
برای من،
نواختن یک ساز زیبا
سر دادن آوازی بی تکرار
یار و یار و یار و یک عدد دلدار
.
برای من،
گوش و هوشی به جا
بستری پُر فروغ،اما داغِ داغ
احساسی لطیفِ و شروع یک آغاز
.
.
#مجتبی
۱۳ بهمن ۱۳۹۷
سپاس از مهر شما مجتبی عزیز
۱۷ بهمن ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دستهایم بوی کهنگی را گرفته
کتاب تمامی خاطرات دیروزم
را از گنجه در آورده ام ؛
صفحه به صفحه
سطر به سطر را
با حوصله می خوانم ،
تمام آنچه که بر ما گذشته
مانند نگاتیوی یکپارچه
از ذهنم عبور می کند .
حالا چشمهایم بسته است !
تو روبروی تفکراتم قرار گرفته ای
دستانم در دستانت جای گرفته
تمام ... دیدن ادامه ›› بدنم از شدت نگرانی یخ زده
دستها درحالیکه
نگاه ها بهم گره خورده
به لبهایت
نزدیک و نزدیکتر می شوند ؛
حالا گرمی لبهایت را با هر بوسه
که بر انگشتانم می خورد
بیشتر از قبل حس می کنم .
از سوزش گرمایش
چشمهایم را می گشایم
نگاهم می کنی
شیفته وار
ترس کم کم از وجودم پر می کشد
برق سیاهی چشمانت
مرا هم بی تاب می کند
حالا دیگر در هم تنیده ایم
آغوش ها از آن دیگری شده
لبخندی از رضایت
تا سپیده صبح
به صورتهای خیس شده
رنگ وجلای عاشقانه می بخشد
مثل ترنم
وشبنم
صبح بهاری ..
م. خانی
دست هایم
که گم شدند
زخم هایم
صاحب
لبخند
شدند
۰۷ بهمن ۱۳۹۷
سپاس مجتبی جان
۰۸ بهمن ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زن با وسواسی خاص
آلبوم عکسها ی قدیمی اش
را ورق میزند،
نگاهش روی عکسی مات می ماند
مردی با دستانی لبریز از عشق
قاب عکسی زیبا
از گلهای وجودش
را به او می بخشد ،
رایحه مریم و رز و نرگس
زن را
به سال‌های دور می برد
به روزهایی
که زندگیش
طعم و عطر بهتری داشت ؛
شایدم
چون ... دیدن ادامه ›› رنگ دلش
همرنگ بهتری داشت .
قطره اشکی
از شمع رخ وجودش
بر صفحه روزگار می چکد؛
و مرد
می ماند
در آن خاطرات زیبا
دوستت دارم ها
پشت قاب عکس قدیمی
که هنوز
بعد از گذر سالها
رایحه مریم و رز و نرگسش
زن را دیوانه و مدهوش خویش می سازد ...

م. خانی
تیلا بختیاری، جهان، شروین دهقان شرق و ایمان نامیا این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دستانت را به من بده
چشمهایت را بر این روزگار لعنتی ببند .
کبوتر خیالت را از بند رها کن
با من پرواز کن ...
در اسمان بیرنگ عشق ،
از میان مرغزارها
از جنگلهای پوشیده شده از ابر ؛
عبور کن .
ان روستا را می بینی؛
که بچه هایش عروسکهای خیالی را
چه زیبا
با ذوق مادرانه در آغوش کشیده اند ؟؟؟
حالا !!
دستانم را
محکمتر ... دیدن ادامه ›› از قبل در دستانت بگیر .
نگاهم کن!!
اعتمادت را بر بیشتر
از قبل بر من ببخش
به دریا نگاه کن !!
به عظمتی
که دنیایی را محو خویش ساخته ..
دوست دارم
کبوتر خیالت را
بر قایق بادبانی زندگیمان فرود اوری ،
تا سهمگین ترین طوفانهارا
از سر بگذرانیم ..
دلم می خواهد
مثل خون در رگهایت
در تمامی لحظاتت جاری باشم
تا بشکوفم و بشکوفی
تا بشکنم وبشکنی
این کبر و غرور را
تا الماسی بی بدیل
از جنس ناب لحظات عاشقی
خلق کنیم
الماسی که روح فرشته ای
به پاکی وبزرگی تو در آن دمیده
"ای مهربانم "
م. خانی
از عشق هر دو لبریز شده ایم ؛
دلها
نزدیک و نزدیکتر شده ،
نگاه ها و تصویرهای
صیقل داده شده ،
روی صورت یکدیگر
مانند آینه شده.
عقربه های ثانیه شمار
عجله ای برای رسیدن
به مقصد ندارند ؛
انگار انها هم منتظرند !
برای خلق لحظاتی بی بدیل
میان ما ..
مثل آغوشها ... دیدن ادامه ›› یی
که سرمست شده اند
از باده تن دیگری ؛
مثل نفس هایی
که در تنگاتنگ یکدیگر
هم آغوش یکدیگر شده اند؛
مثل لبها یی
تشنه که عطش دارند
برای نوشیدن
بوییدن
وچشیدن طعم تن یکدیگر ؛
وچه زیباست!!!!
قاب عکسی
از جشن میلاد تن ما
کنار مریم ها ی سپید روی میز...
م. خانی

⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦
۲۶ دی ۱۳۹۷
سپاس جناب مدیری
۲۶ دی ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هنوزم حست در من زنده است
هنوزم باخاطراتت ؛
در گوشه ی از دل خلوت می کنم ؛
هنوزم قرص های دیازپام
تنها همدرد شبهای بی کسی من است ؛
به اینه نگاه می کنم
با زنی روبه رو می شوم
که خسته‌تر از همیشه
روی تخت روبه پنجره
به ماه آسمان خیره شده؛
تمامی درد ها ی سال‌های گذشته
در استخوان‌هایش فریاد می کشند ؛
اما ... دیدن ادامه ›› چشم هایش خسته تر از ان هستند
که رویای با تو بودن را دوباره خواب ببینند.
با کتابی در دست بخواب می روم
به امید اینکه
خوابی عمیقتر از همیشه داشته باشم
تا شاید جای رویاهایت
در کنارت زندگی کنم ...
م. خانی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چشم‌هایم را با دستانم می پوشانم
تا طعمه نگاه های
عابرین کنجکاو نباشم ؛
اشک‌ها بی اختیار
صورتم را طعم دار کرده اند.
هنوز!!!
صدای بوق ممتد تلفن
بعد از قطع شدن
در گوشم سوت می کشد .
دلم ترحم رهگذران
متعجب را نمی خواهد!
بی توجه به تمامی توجه ها
روی نیمکتی در پارک می نشینم ؛
تمامی حواسم را متمرکز یک چیز می کنم
راهی که منتهی می شود به “آینده “
آینده ای که قطعا “تو”
درونش نقشی نخواهی داشت “رفیق “..

م.خانی
محمدرضا مدیری، جهان و Mary.57 این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سخاوت برای من
یعنی قطرات زلال باران
پس تو نیز باران باش
بی ذره ای منت
سبزی و طراوت وجودت را
بر جان‌های خسته دل
هدیه کن
محبتت را ببخش
بی چشم داشت
راز باران بودن
راز بزرگ بودنش
راز زلالیتش
راز عاشقیتش
در همین است
در محبت های بی توقع ....
م. خانی
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ارکیده ها باور سپید مناَند
وقتی صفحه به صفحه درونت را ورق میزنم

م. خانی
قاصدک، تیلا بختیاری، جهان و کیان این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لبهای آغشته شده به ماتیک ؛
یک جفت چشم غمگین ِ
دوخته شده به آسمان ،
سیگاری بر کنج لب ،
که دودش با ولع بلعیده می شود.
قهوه تلخ سرد شده
روی میز رنگ باخته ،
دستان یخ زده
که سوی جیب پالتویی، روانه شده ؛
خرمنی از موهای خرمایی
که در مسیر باد به حال خود رها شده ؛
در انتها ..
سیمایی از زنی ... دیدن ادامه ›› ساخته
که راوی داستان رفتن توست...
دلم به حال گنجشکهای حیاط می سوزد ،
گلها رمقی برای حستجوی اب ندارند،
بوی یأس و تنهایی
تمامی فضا را إشباع کرده
ذره ای اکسیژن باقی نمانده
دراین حالت خفقان
زنی هنوز به امید دیدارت
با هزاران ارزو
آرایش شده
چشم به طاق دّر دوخته
تا شاید دوباره باز گردی ...

م. خانی
زهره مقدم، مجتبی مهدی زاده و جهان این را امتیاز داده‌اند
چشمانت را از پنجره بگیر
و به سوی در برو
رفتن کار ساده ایست
ماندن است که جان کندن است.

نگاهت را از پنجره بگیر
رفته ها رفتند.
۱۲ دی ۱۳۹۷
جناب آقای جهان چقدر حس داشت این قلم چقدر حرص خوردم توی این چند خط انگار واقعا یکی پشت خط واسه من داشت لوس بازی در میاورد عالی بود آفرین به این قلم
۱۵ دی ۱۳۹۷
جناب بامداد عزیز و خانم بختیاری گرامی
به قول اونور آبیها ، اوه مای گااااد
با تحسین تون مثل یه بچه ذوقمرگ شدم
واقعا ممنون زیاااااد
۱۸ دی ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من کبوتر سپید خیالم را
از اشیان پر داده ام ؛
اسمان ابی عشق را
به او نشان داده ام ؛
پرواز را به او اموختم
تا بر فراز کوچه های عشق
پرواز کند .
با دنیایی جدید آشنا شود
مرزهای عاشقی را یک به یک رد کند
تا بر حفره های دل غلبه کند
آنرا با اموخته هایش یک به یک پر کند
تا بر مرز خود و خدا برسد...
م.خانی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید