چه می بینید؟ قرمز... (قسمت اول)
نقد تئاتر «قرمز» ساخته مهرداد قیومی
«قرمز» نمایشی که به زندگی و ذهنیت مارک روتکو، نقاش اکسپرسیونیست انتزاعی مشهور آمریکایی، میپردازد. نمایش در استودیوی روتکو در نیویورک میگذرد، جایی که او مشغول خلق مجموعهای از نقاشیهای دیواری برای رستوران گرانقیمت «فور سیزنز» است. روتکو، هنرمندی پرخاشگر، خودشیفته و عمیقاً فلسفی، «کن»، دستیار جوان و تازهکارش را به کار میگیرد. رابطه این دو، از یک همکاری ساده به مجادلهای هنری، فلسفی و نسلبهنسلی تبدیل میشود.
نمایشنامه عامه پسند نیست. حوصله ی مخاطبان عام تئاتر را سر می برد. متن یک بیانیه در تاریخ و فلسفه هنر است. هنر چیست؟ هنر برای کیست؟ نقش هنرمند در جامعه چیست؟ رابطه هنر و پول چیست؟ و انواع سوالاتی که در موضوع هنر مطرح می شود. نهتنها زیستنامهای دراماتیک، بلکه منظومهای فلسفی درباره ذات هنر است. درک تراژدی در این نمایش سخت است. درک روتکو و دغدغه هایش و مرگ او سخت است. باید درگیر مسائل هنری، زیبایی شناسی و فلسفه هنر باشید تا بتوانید با
... دیدن ادامه ››
شخصیت روتکو ارتباط برقرار کنید و از مرگ او متاثر شوید. چون مرگ روتکو در این نمایشنامه یک مرگ عادی نیست. حتی مرگ یک انسان نیست. بلکه مرگ یک تز و تئوری، مرگ یک دنیای پرشور و عمیق فلسفی است. بنابراین اگر با مفاهیم فلسفی هیجان زده نمی شوید مخاطب این تئاتر نیستید و بهتر است وقت خود را تلف نکنید. نه اینکه این تئاتر نسبت به اجراهای دیگر برتری داشته باشد. این اجرا متاثر از نمایشنامه، و این نمایشنامه متاثر از آثار مارک روتکو مخاطبان خاص خودش را داد.
روتکو نماینده نسل قدیم هنرمندان جدی و فلسفی است، درحالی که کن (و هنرمندان پاپآرت مانند وارهول) نماد تغییرات هنری دهه ۶۰ هستند. تمام اتفاقات در یک کارگاه نقاشی میگذرد و فقط دو شخصیت دارد. دیالوگها شاعرانه و پرتنش و گفتوگوها گاه شبیه به یک دوئل است. این دوگانگی جریان دیالکتیکی محتوای نمایشنامه را می سازد. روتکو و کن به مثابه تز و آنتی تز در موضوعات مختلف بحث می کنند و از دل تضاد میان آنها جریان محتوای فلسفی نمایشنامه شکل می گیرد. محتوای فلسفی این نمایشنامه یک کلمه است: «قرمز». چیزی که در دعوای میان نمایش توسط روتکو و کن خلق می شود.
وقتی روتکو و کن با هم بوم را قرمز میکنند، این کار شبیه به یک نبرد نمادین است. یک نفر بالای بوم را رنگ می کند و دیگری پایین بوم را. یکی به چپ می رود و یکی به راست. بوم آنقدر بزرگ است که لازم است برای رنگ کردن بالای آن بوم چهارپایه استفاده شود. روی این بوم بزرگ هر دو رنگ قرمز را می زنند و نهایتا از پس این نبرد، قرمز خلق می شود. یک بوم قرمز بزرگ در وسط صحنه. سنتز همین است: «قرمز». بوم قرمز تنها در میانه ی صحنه نقش ایفا می کند و در درگیری های کلامی بین روتکو و کن حضور دارد. او پاسخ تمام سوالات و پایان دهنده ی تمام درگیری های فلسفی میان روتکو و کن است.
عمیقا به سوال فکر کنید: قرمز یعنی چه؟ قرمز را تعریف کنید.
در علم رنگشناسی، قرمز یکی از رنگهای اصلی در طیف نوری و رنگهایی است که از طول موجهای خاصی از نور (حدود 620-750 نانومتر) شکل میگیرد. قرمز به عنوان نماد عشق و اشتیاق دیده میشود، نظیر گلهای قرمز یا قلب. میتواند نماینده خطر یا تحریکپذیری باشد. میتواند نمایانگر تجربیات درونی عمیق، ترومای فردی، و تغییرات عاطفی باشد. قرمز یعنی خون و آتش، یعنی زندگی و مرگ، یعنی خشم و عشق، یعنی گل های قرمز یعنی همان چیزی که مارک روتکو هرگز نتوانست برایش تعریفی پیدا کند و شاید همین عدم تعریفپذیری، ذات هنر واقعی باشد. در نمایشنامه ی جان لوگان، قرمز وسیلهای برای درگیر کردن تماشاگر با مسائل وجودی و سوالات اساسی و فلسفی است. لوگان میخواهد نشان دهد که هنر (و به خصوص رنگ) همیشه معانی چندگانه و متغیر دارد، و تلاش برای قفل کردن یک رنگ به یک معنی خاص، فرمی از پوچی است. همانطور که روتکو و کن در خصوص رنگ نماد مرگ دچار تضادی شدید می شوند. برای روتکو سیاه نماینده ی مرگ است و برای کن سفید نماینده ی مرگ است. یک مفهوم، یک مضمون و یک محتوا اما با دو رنگ کاملا متفاوت.
برای کن، مرگ (سفید) یک خاطره زخمخورده است. برفی که شاهد قتل والدینش بود. این نگاه، مرگ را از حوزه فلسفی به تجربه فردی تقلیل میدهد. سفیدِ کن نمایانگر سوگی است که جامعه نمیبیند. مرگی عادیشده در حاشیه. وقتی او سفید را مرگ میخواند، در واقع میگوید: «این درد من است که کسی آن را جدی نمیگیرد». همانطور که روتکو او را دو سال جدی نمی گیرد. برای روتکو، مرگ (سیاه) یک مفهوم جهانشمول است. برداشتی که عمومیت دارد و در نقاشیهایش متجلی میشود. سیاهِ روتکو سوگی است که موزهها آن را به نمایش میگذارند. هرچند نمایشی است اما بیشتر از مرگ سفید و واقعی کن دیده می شود. کن با یادآوری برفِ مرگ آور، قربانیِ فراموششده ی تاریخ است. روتکو با سیاهِ نقاشیهایش، قربانیکنندهای است که فکر میکند قربانی است. او آنقدر درگیر مرگ انتزاعی است که مرگ ملموسِ کن را نمیبیند. روتکو مرگ را انتزاعی میکند تا به آن مسلط شود. مثل نقاشیهایش که مرگ را به زیباییشناسی تبدیل میکنند.
در ابتدای نمایش کن نور سفید به نقاشی های روتکو می تاباند و روتکو تحت تاثیر قرار می گیرد و تلاش می کند که نقاشی هایش را از نور سفید حفظ کند. نور سفید فضای سرد و بی روخ و به قول کن بیمارستانی را تداعی می کند که در تضاد با رنگهای گرم و تیره نقاشیهای روتکو قرار دارد. روتکو می خواهد عمیقا برای مرگ خودش سوگواری کند. کاری که جایش در بیمارستان نیست. در بیمارستان باید در سکوت منتظر فرارسیدن مرگ باشیم.
مَنا مَنا ثَقَیل و فَرَسین
هر دو هنرمند دارند هشدار مرگ را می دهند. اینجا اشاره ی بسیار هنرمندانه ای به نقاشی «بزم بلشاصر» اثر رامبراند می شود. بلشاصر بزمی ترتیب می دهد و در ظروفی که از تخریب هیکل سلیمان غارت کرده بودند شراب می نوشند و کفرگویی می کنند. ناگهان دستی ظاهر میشود و با نور روی دیوار می نویسد: «مَنا مَنا ثَقَیل و فَرَسین» هیچ کس از حاضران در جمع معنای آنرا نمی داند. دانیال نبی را می آورند و آنرا ترجمه می کند: «شمارش شده، شمارش شده، سنجیده شده، تقسیم شده». دانیال به بلشاصر می گوید خداوند روزهای پادشاهی تو را شمرده و تو را در ادامه ی راه پادشاهی ناتوان یافته است. بنابراین پادشاهی تو را تقسیم کرده و به مادها و پارس ها می دهد. همان شب بلشاصر کشته می شود و داریوش مادی جای او را می گیرد.
بلشاصر دارد در ظروف «مقدس» هیکل سلیمان شراب «قرمز» می نوشد. روتکو نیز دارد روی بوم های «مقدس» نقاشی که معتقد است آنها باید در معبدی گردآوری شوند، رنگ «قرمز» می پاشد. «مَنا مَنا ثَقَیل و فَرَسین» هشدار مرگ است. سقوط ناگهانی قدرت و پیامی است مرگبار. وجود این محتوا در نقاشی رامبراند، نقاشی به مثابه پیام آور مرگ است. روتکوی ناآگاه، پادشاهی است که نابودی اش را نمی بیند. خداوند از درونش هنر را می جوشاند و ناخودآگاه روی بوم می ریزد. «سیاه» را ناخودآگاه با قرمز را ترکیب کرده و پیام آور مرگ می شود. همه دارند «مَنا مَنا ثَقَیل و فَرَسین» را می بینند اما کسی معنای آنرا نمی داند. درست مانند قرمز و سیاه در نقاشی های روتکو. کن، دانیال نبی است که پیام «سیاه روی قرمز» را برای روتکو ترجمه می کند و به او هشدار مرگ می دهد.