"بازگشت به خان نخست | هشتمین خان"
در جایی پهلوانِ یکی از این نمایش میگوید:
«و من هنوز بسیار است که نزیستهام،
درد را و ترس را،
مهر را و عشق
و بازی را نزیستهام...»
و او برای آنکه بزیَد این همه را که نزیسته است،
میکوشد به خان نخست بازگردد،
به زهدان آغاز.
****
"ناکجا"
دخترک نمایش ناکجا میگوید:
«میخوام برگردم عقب، به جایی که آدمها روی زمین زندگی
... دیدن ادامه ››
میکردن، اما هیچ چیزی به اسم سرزمین نبود، هیچ مرز و هیچ سرحدی. برگردم به عقب، عقبتر، به جایی که همهجا آب بود. یه اقیانوس بزرگ و نهنگها توش آزاد بودن که هرجا دلشون میخواد برن و هیچ ساحلی نباشه که خودشون رو توش بندازن. آزادِ آزاد.».
****
"فعل"
در جایی از نمایشنامه یکی از آدمها میگوید:
«انسان نخستین نمیگفت میرم، میرفت.
نمیگفت بده، میگرفت. نمیگفت میخوام بخورم،
میخواست و میخورد.»
****
محمد رضایی راد
انتشارات بیدگل